می‌ترسم از روزی که محسن نامجو نماینده‌ی «نسل بی حماسه» ی من شود

می ترسم از روزی که محسن نامجو نماینده ی “نسل بی حماسه” ی من شود. باید اذعان کرد که اشعار او به لحاظ ادبی هیچ ارزشی ندارند. اما مساله این است که همین “بی ادبی” او را برجسته کرده. خودش در جایی می گوید که از این همه استقبال مردم تعجب کرده و فکر این همه را نمی کرد. چه چیز او را به پدیده موسیقی امروز تبدیل کرده است؟
من با تمام مرز های روشن سیاسی و فکری و نفرتی که از اشعار سخیفش دارم ، او را می فهمم. او را می فهمم گرچه با او به شدت مخالفم. نسل من این را می فهمد. همان طور که در نگاه نسل پدرانم می خوانم که هیچ ارتباطی با سبک نامجو برقرار نمی کنند.
ویژگی او این است که هر نوع کلان روایتی را به سخره می گیرد. دیگر هیچ ادعای جهانشمولی برای او معتبر نیست. چه کلان روایت ناسیونالیستی و میهنی یا نوستالوژی شرقی :
اینکه زاده ی آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی/ اینکه لنگ در هوایی رو می گن جبر جغرافیایی/ ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟/ کی با ما راه میایی جون مادرت
چه کلان روایت بازنمایی رسمی و دولتی:
روزی که تنها راه آزادی از انقلاب بود/ روزی که مهتاب بود/ سراب بود، سراب ناب بود …

جز اینکه او در برابر برخی ستاره ها یا برخی پاکی ها تسلیم است و احترام آمیز از آنها یاد می کند. گرچه این احترام به هیچ نوع تعمیم و آرمان جهانشمول ختم نمی شود:

روزی که پایان بود، پادگان بود / تهران نبود، خیابان، دشت آزادگان بود

یا رجوع کنید به قطعه ی چه گوارا:
پیدا کنیدش دوباره / بگو دوباره بمیرد/ شاید دستم را بگیرد / پیدا کنیدش دوباره / هی، هی، “سی یِرا ماسترا” / “سی یرا ماسترا”ی تنها / زخمی پیدا کن مردی را/ که بخواند چه گوارا … (ر.ک پانوشت 1).
او ساختارشکن است اما به مخرب ترین شکل آن؛ چه به لحاظ فرمی، چه محتوایی. او می خواهد از دو بند و زنجیر خود را رها کند. یکی از بند معنایی که شعر دارد یعنی آن معنایی که شاعر قصد کرده و کم و بیش مخاطب آن را در می یابد. دیگری از بند وزن شعر که لزوماً در یک آهنگ سروده می شود. مثلاً به مصرع زیر از شیخ بهائی نگاه کنید: ساقیا بده جامی زان شراب روحانی … . این مصرع معنایی عرفانی دارد و همچنین وزنی بر این اساس: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن .
نامجو می خواهد این مصرع را چند معنایی ببیند و با آهنگی دیگر بخواندش. پس می تواند بگوید: ساقیا بده جامی زان شراب روحانی …هانی …هانی. می تواند “هانی” را چند بار تکرار کند. پس معنای Honey (عزیزم) را به ذهن متبادر می کند. طنز ظریفی هم در این کار نهفته است. او از شعر شیخ بهائی با این کار معنا زدایی می کند و به جای معنای عرفانی، معنایی عرفی – و به نظر من سخیف- به آن می دهد. حالا دیگر می تواند این مصرع را در دستگاه دیگری هم بخواند (ر.ک پانوشت2). صورت دیگر تغییر فرم، نحوه ی استفاده ی او از حنجره است. از نظر نامجو، حنجره هم می تواند نوعی ابزار موسیقی باشد. پس از آن هم برای تولید هر صدایی استفاده می کند. علاوه بر این فرمِ تغییر شکل یافته، او محتوایی گاه طنز آلود، بی ادبانه و معترض، اما بدون هیچ آرمان ایجابی، تولید می کند. این محتوا همان اشعار ِ فاقد ارزش ادبی اوست.

من این عصیان را، در اوج بی معنایی و بدون هیچ هدف ایجابی، درک می کنم. وقتی در جامعه ای-یا در جهانی- هیچ قدرتی نتواند “معنای کلی” تولید کند، “عصیانگران بی معنایی” خریدار پیدا می کنند.

پ.ن 1: سی یرا ماسترا نام کوه هایی است که چه و کاسترو جنبش انقلابی شان را از آنجا آغاز کردند(+).
پ.ن 2: البته –الحمدلله- در مورد این مصرع تا به حال این کار را نکرده است.
پ.ن 3: +

سید مرتضی هاشمی مدنی
@kharmagaas