من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
مقاله دکتر حسین فاطمی در بیست و پنج مرداد، سال سی و دو که در باختر امروز منتشر شد و در نهایت به عنوان عامل اصلی تیر باران شدن او ب
مقاله دکتر حسین فاطمی در بیست و پنج مرداد، سال سی و دو که در باختر امروز منتشر شد و در نهایت به عنوان عامل اصلی تیر باران شدن او به شمار رفت:
ساعت یازده و نیم دیشب چند افسر مسلح و قریب پنجاه شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر به دست مثل راهزنانی که در کنارهای افسانه قرون وسطایی خواندهاید به خانه من ریختند و بدون اینکه حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد – کاخ سلطنتی – توقیفگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اطاق خانهام نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند. در این مقاله نمیخواهم ماجرای این جنایت – این کودتای ننگین – این دستبرد و تجاوز «شاهنشاهی» را به حقوق ملت شرح دهم بلکه میل دارم حقایقی را که تا امروز قسمت مهم آن از مردم مخفی مانده است ذکر کنم:
اینها که به شما نصیحت میدهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیدهاید که در صف اول مخالفین او قرار میگیرید؟
آن روز خیلی صحبت کردیم بالاخره به او گفتم یکبار در سیام تیر به دستور سفارت انگلیس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کردید و سزای آن را دیدید آیا خیال میکنید ممکن است آن آزمایش تلخ را تکرار کرد؟
دربار در تمام طول ده سال اخیر قبلهگاه هر چه دزد، هر چه بیناموس و هر چه واخورده اجتماع بوده قرار داشته و از همه بدتر تنها تکیهگاه خارجیان و نکته اتکاء سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف و لعنتی بوده است.
من در طول دوازده سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده موقع ضعف و جبن سر درهم میکشید و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را میزند سر فرود نیاوردهام و این آخرین دفعه هم که به ابتکار خودش نشان همایون به من داد هرگز نشان اهدایی او را بر سینه نزدم زیرا میدانستم که این «همایون» از قماش همان «همایونهایی» است که پنجاه شصت (راجه) نظیر او را انگلیسها در موقع اشغال هند در خاک وسیع آن کشور ایجاد کردهاند.
دربار دشمن همه آزادمردان، وطنپرستان و خصم مبارزین راه استقلال و آزادی است.
اگر اینطور نیست از او بپرسید من که در راه جهاد ملت ایران هنوز درد و رنج و درد گلوله اجنبی را بر جان و تن خود دارم و هنوز از بیمارستان خارج نشده در مذاکره با اجنبی دیگر صرف قوه و انرژی میکنم چه جرمی مرتکب شدم که نیمه شب باید اسیر تجاوزات افرادی غارتگر و قطاعالطریق بشوم؟
من از محمدرضا شاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت خودش را در برابر بیگانگان بکار ببرد، من حتی به قدر سلطان مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملت را نمیخواهم ولی اعتراف میکنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و ضعیفالعقل نمیشمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاریها و جانفشانیهای مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوسبازی و لاس زدن با اجانب کند.
یکی نیست از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پا برهنه و لختی که بیست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زیر نظر مستقیم خویش فروخت و برای چهل سال بعد از خود نیز قرارداد ۱۹۳۳ را باقی گذاشته چه میخواهید؟
ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید؟
پدر شما یک مرتبه به دستیاری «آیرنسید» کلنل انگلیسی، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه «ژوهانسبورگ» چشم بر هم گذاشت. او از این جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستادههای سفارت انگلیس بغداد و ایادی جیرهخوار اجنبی همان راه نکبتبار و ملعنتآمیز را از نو میپیمایید!؟
دربار با رفتار ننگآوری که دیشب مرتکب شد آخرین خط وصلی را که با ملت داشت برید. دیگر باید به دوازده سال توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر و دوازده سال اغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد و به گارد شاهنشاهی کاملا ثابت کرد که ملتی وجود دارد و این مردم توطئهها و تحریکات ننگین دربار را فقط تا مدت محدودی میتوانند تحمل کنند. کاسه صبر ایرانی لبریز شده و فریاد انتقام از این جنایات که داستانهای فاروق را کهنه کرده از گلوی کوچک و بزرگ بر میخیزد.
عیاشی و شهوتپرستی و بیاعتنایی به سرنوشت میلیونها مردم تا همین جا کافیست. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه میخواهید؟ تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفتهاید و به دست خود آن گور بدنامی و سیاهکاری و اجنبیپرستی را کندید.
دیشب موقعی که افسران و سربازان گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقیفگاه سعدآباد میبردند من با کمال خونسردی زیر لب این شعر سعدی را زمزمه میکردم:
و تیره شود مرد را روزگار _همه آن کند کش نیاید به کار
@kharmagaas