نامه اولگا به چخوف.. چرا روزی که نامه‌ای از تو ندارم به نظر چون ابدیت می‌آید

نامه اولگا به چخوف

چرا روزی که نامه ای از تو ندارم به نظر چون ابدیت می آید. به نظرم می رسد، وقتی آدمی از یک کوره راه ابدی می گذرد، یکی از راه های فرار این است که خود را در کار و رویا غرق کند و از آن لذت ببرد. دوباره به دیدن تولستوی رفته ای؟ چرا جزئیات را برایم نمی نویسی. من فقط این را می دانم که تو رفته ای او را ببینی. این کافی نیست و من هنوز به اختصار در نامه های تو عادت نکرده ام. طولی نخواهد کشید که دیگر برایم کارت پستال خواهی فرستاد و بعد هم فقط دو کلمه زنده ام و یا چیزی شبیه آن. ترجیح می دهم حتی برایم ناسزا بنویسی. بگویی از زندگیت راضی نیستی، دلت نمی خواهد من با تو زندگی کنم و اینکه زن احمقی داری. قبول می کنم. البته من بی فکری کردم اما امیدوارم که سلامتی تو این اجازه را بدهد که حداقل بخشی از زمستان را در مسکو بگذرانی. در غیر این صورت نیا آنتوان. به من بگو چه کنم؟
@kharmagaas