فرهاد قنبری:. دلم برای باغچه می‌سوزد ….. حال و روز این روزهای کشورمان خوب نیست

فرهاد قنبری:
دلم برای باغچه می سوزد...

حال و روز این روزهای کشورمان خوب نیست. کشوری که هزاران سال زخمی هجوم انواع اقوام وحشی و بی تمدن بوده اما سر بلند بیرون آمده است، دوباره آماج امواج حملات غیر انسانی و خطرناک قرار گرفته است.
ایران امروز هما همان " باغچه" فروغ فرخزاد است که انگار هیچکس به فکر ویرانی و نابودی گل هایش نیست و هر کس در دنیای کوچک خود ساخته خود در گوشه ای از این کشتی بزرگ به گل نشسته ایستاده و به فکر قایقی برای نجات خویش است. عده ای در این سوز سرد زمستانی به دنبال گرم کردن اجاق خانه خود هستند و نمی دانند که این سرما وحشتناک ابتدا تمام کبریت ها را خاموش می کند.
در روز هایی که به هر دلیلی بسیاری از همسایگان و قدرت های جهانی به وضوح کمر به شکست و نابودی ایران بسته اند برخی سرمستانه بر طبل نفاق می کوبند و از اینکه امریکا از برجام خارج شده غرق در شعف بوده و بر پیکر بی جان دولت و وزیر خارجه اش لگد می زنند و عده ای دیگر به فکر احتکار کالاهایشان هستند تا در روز مبادا چند برابر قیمت به این " مردم بی لبخند" بفروشند. عده ای دیگر در حال تبدیل اموالشان به طلا و دلار هستند و عده دیگری از شلوغی و مرگ هموطنانشان در کازرون ( به امید اینکه همه گیر شود) در پوست خود نمی گنجند. عده دیگری بدون هیچ نگرانی غرق در دنیای اینستاگرامی خود غرقند و اصلا کاری به حال و هوا و اوضاع و حوادث جهانی ندارند و عده دیگری هم در مقام نماینده و وزیر به دنبال فیلتر، فیلتر شکن هستند....
در چنین روزهایی این شعر فروغ بیشتر از همیشه تکانمان می دهد؛ غمگین مان می کند....هیچکس به فکر خانه " وطن" نیست..

"كسی به فكر گل ها نیست
كسی به فكر ماهی ها نیست
كسی نمی خواهد
باوركند كه باغچه دارد می میرد
كه قلب باغچه در
زیر آفتاب ورم كرده است
كه ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست كه در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یك ابر ناشناس
خمیازه میكشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره
های كوچك بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاك می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانه ی ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و كار خود را كردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی كه من بمیرم دیگر
چه فرق میكند كه باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد كافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر
همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فكر می كند كه باغچه را كفر یك گیاه
آلوده كرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهكار طبیعی ست
و فوت میكند به تمام گلها
و فوت میكند به تمام ماهی ها
و فوت میكند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و
بخششی كه نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
كه زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
او مست میكند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میكند كه بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود به كوچه و بازار می برد
و نا امیدیش
آن قدر كوچك است كه هر شب
در ازدحام میكده گم
میشود
و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهای ساده ی قلبش را
وقتی كه مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساكت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میكرد ...
او خانه اش در آن سوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی می سازد
او
هر وقت كه به دیدن ما می آید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
حمام ادكلن می گیرد
او
هر وقت كه به دیدن ما می آید
آبستن
است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تكه تكه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاك باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می كارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های كاشیشان
سر پوش می گذارند
و حوضهای كاشی
بی آنكه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های كوچه ی ما كیف های مدرسه شان را
از بمبهای كوچك
پر كرده اند
حیاط خانه ما گیج است
من از زمانی
كه قلب خود را گم كرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می
ترسم
من مثل دانش آموزی
كه درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
و فكر میكنم كه باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فكر میكنم ...."
@kharmagaas