فرهاد قنبری:. محمود درویش_ فخر العرب.. «میان ریتا و چشمانم… تفنگی ست

فرهاد قنبری:
محمود درویش_ فخر العرب

«میانِ ریتا و چشمانم… تفنگی ست.
و آنکه ریتا را میشناسد، خم میشود
و برای خدایی که در آن چشمان عسلیست
نماز میگذارد»

محمود درویش برای من محبوب ترین شاعر جهان عرب است. کلمات در شعر محمود درویش از زندگی روزمره جدا می شوند و خواننده را در دنیایی از غربت، تنهایی و بی وطنی رها می کنند. درویش مرثیه سرای وطنی از دست رفته است، قمری ای که آشیانش را باد برده و بر فراز شاخه ای نشسته و «کو کو»می کند.
«وطن من، رخت های شسته شده است
برای دستمال های خونی که هر لحظه ریخته می شوند
و من ادامه پیدا می کنم در ساحل
بر گونه ی شن ها و نخل ها»
درویش شاعر عشق و آزادی و صلح است. او حتی در دشوارترین شرایط رسالت خود را رها نمی کند، رسالت خود به انسان ماندن و دفاع از انسانیت.
غمی پرگداز در شعر درویش جریان دارد. غمی که در صدای او هنگامی که شعرایش را می خواند (حتی اگر عربی ندانیم)به تمامی غرق مان می کند.

آواره گی تاثیری عمیق بر شعرهای درویش داشته است. خود در این مورد می گوید«وقتی در خانه ات هستی به تمجید آن نمی پردازی، اهمیت و گرمایش را نمی فهمی اما وقتی آن را از دست می دهی، خانه برای تو به یک دلبستگی کودکانه و آرزو، تبدیل می شود. گویی خانه، هدف نهایی سراسر سفر است.
تبعیدگاه، مفهوم خانه و وطن را در نظر من عمق بخشید، زیرا تبعیدگاه با این دو در تضاد است. اما اکنون من نمی توانم " تبعید " را با نقیض اش یعنی " وطن " تعریف کنم، همینطور وطن را با تبعید. امروز مساله خیلی فرق می کند، وطن و تبعیدگاه، دو مساله در هم تنیده و پیچیده اند»

درویش تا زمانی که قلبش از تپیدن ایستاد برای وطن و مقاومت وطن شعر سرود «ای میهن نقش بسته در خون من
مقاومت کن
اکنون ترانه ام را در تو کامل می کنم
به تو که در محاصره ای می پیوندم
و اکنون پرسش هایم را در تو کامل می کنم
و از غبار تو زاده می شوم
پس به درون قلبم برو
تا ملتم را دریابی»

درویش با تمام رنج هایش، شعری برای خشونت و نابودی نسرود ،چرا که رسالت شاعران را عشق و آبادانی می دانست.
«از شما شمشیر و
از ما خون
از شما فولاد و آتش و
از ما گوشت
از شما تانکی دیگر و
از ما سنگ
از شما گاز اشک آور و
از ما باران
بر بالای سر ما همان ابر و آسمانی ست
که بر بالای سر شماست
پس سهم تان را از خون ما بردارید و بروید
رقصان به مراسم شام برسید و
بروید
بر ماست تا گل هایمان را مراقبت کنیم
تا زندگی کنیم
آن چنان که می خواهیم»
او فلسطینش را یوسفی می دانست که برادرانش به چاه انداخته اند «من یوسفم پدر،برادرانم مرا به چاه انداختند»

درویش همیشه به پایان این محاصره و این تبعید امیدوار بود «این محاصره
آنقدر ادامه خواهد یافت
که محاصره گر
همچون محاصره شده
دریابد که دلتنگی
صفتی از صفات آدمی ست...»
دلتنگی صفتی از صفت آدمی است، صفتی که درویش آن را با بند بند اعضای وجودش لمس کرده بود.

درویش در مرثیه ای برای ادوارد سعید اندیشمند بزرگ خاورمیانه ای که دنیایی بسیار شبیه دنیای تبعیدی درویش را تجربه کرده بود می گوید :
« چگونه
مي توانم سخن بگويم از صلح و جنگ
بين قربانيان و قربانيان و قربانيان، بدونِ
كلماتي اضافي و بدون جمله اي معترضه؟
آيا به من خواهند گفت : جايي براي دو رؤيا
در يك بستر نيست؟
نه من و نه او
بل،
اينك،
خواننده اي ست كه از خود مي پرسد :
شعر در زمانه فاجعه به ما چه می گويد؟
خون
و خون
و خون
در ميهنت
در نام من و در نام تو و در
شکوفه
بادام
در پوست موز،
در شير كودك،
در نور و سايه
در دانهء گندم
و در نمكدان
تك تيراندازاني چیره دست كه به هدف مي زنند
با حد اكثر مهارت
خون
و خون
و خون
اين سرزمين كوچكتر است از خون فرزندانش
كه ايستاده اند بر آستانه رستاخیز
همچون قرباني .
آيا اين سرزمين به راستي
متبرک است يا تعميد يافته
به خون
و خون
و خون
كه نه نماز آن را مي خشكاند و نه ماسه .
در صفحات كتابِ مقدس عدالت
به حد كفايت نيست تا شهيدان را به اين شاد كند كه مي توانند به آزادي
بر ابرها گام بردارند .
خون در روشناي روز
خون در تاريكي و خون در سخن !»

شعر در زمان فاجعه از فاجعه سخن می گوید....
@kharmagaas