از زخم قلب آبائی_احمد شاملو

از زخم قلب آبائی_احمد شاملو

شاملو در مورد این شعر می گوید: آبائی دبیر ترکمنی بود که نیمه‌های دهه‌ی 20، در گرگان به ضرب گلوله کشته شد…
در چاپ‌های زمان شاه این شعر، این نام برای جلوگیری از سانسور به «آمان جان» تغییر یافت و خود او «قهرمانی اساطیری در یکی از افسانه‌های ترکمنی» معرفی شد…
شبی، دیرگاه، [در یکی از آلاچیق‌های ترکمنی] احساس کردم که هنوز زیر پلک‌های فروبسته‌ی خود بیدارم. کوشیدم به خواب بروم، نتوانستم. و سرانجام چشم‌هایم را گشودم. در انعکاس زرد و سرخ نیمسوز اجاق و یا شاید فانوسی که به احترام میهمانان در حاشیه‌ی وسیع اجاق روشن نهاده بودند، رو به روی خود، در آن سوی تشچال، چهره‌ی گرد دخترک صاحب‌خانه را دیدم که در اندیشه‌ئی دور و دراز بیدار مانده چشمش به زبانه‌های کوتاه آتش راه کشیده بود.
غمی که در آن چشم‌های مورب دیدم هرگز از خاطرم نخواهد رفت. اول ِ شب سخن از آبائی به میان آمده بود. از دخترک پرسیده بودم می‌شناختیش؟ جوابی نداده بود. وقتی در آن دیرگاه بیدار دیدمش با خود گفتم: به آبائی فکر می‌کند!
بیرون آهنگ یکنواخت باران بود و لائیدن سگی تنها در دوردست. شعر را هفته‌ئی بعد نوشتم.

@kharmagaas