فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگری می‌شوی …

فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگری می شوی...
_معذرت میخواهم، از اینجا دیگر هیچ حرفت را نمی فهمم. مثل این است که... این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهوم است که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم از کنار دکان نانوایی که رد می شویم یک نان قندی بدزدیم.
چشمان استپان آرکادیچ بیش از پیش می درخشید.
_چرا؟ عطر نان قندی بعضی وقتها چنان مست ات می کند که نمی توانی جلوی خودت را بگیری ...
@kharmagaas
آناکارنینا _لئو تولستوی