فرهاد قنبری:. «ری را» … صدا می‌آید امشب. از پشت «کاچ» که بندآب

فرهاد قنبری:
"ری را" ... صدا می آید امشب
از پشت "کاچ "که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند.
گویا کسی ست که می خواند...
اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
ز اندوه های من
سنگین تر.
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم.
ری را... ری را...
دارد هوا آنکه بخواند
در این شب سیا
او نیست با خودش.
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند.

این شعر نیما بسیار شبیه یک نقاشی و تصویر است.انگار شاعر خسته و اندوهگین ،دلشکسته در گوشه ای نشسته و دلتنگ انسانهاست. انگار نیما در میان کاج ها و درون قایق در غروب دریا هنوز منتظر صدای آدمیان هست. صدایی که نیما آن را می شناسد ولی صدایی که به گوشش می رسد صدایی ناآشنا است.صدایی که بیگانه است.
نیما فراموش شدن آدمی و صدای آدمی را با اندوه گوشزد می کند.نیما صدایی که می شنود صدای انسان سیمانی و فلزی عصر جدید است.
نیما اندوهگین این صداست صدایی که آنچنان بلند است که در قهقهه ساحل نشینی شان،دیگر صدای جان سپردن کسی را نمی شنوند .
نیما در افسوس صدای آدمیان و فراموشی هیبت دریا در حال موییدن است.
این شعر با صدای جاودانه شاملو دو چندان جذاب و روح بخش می شود.
telegram.me/kharmagaas