من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii


فرهاد قنبری:. غربزدگی _جلال آل احمد

فردی که به عنوان غربزده در اندیشه جلال آل احمد ترسیم می‌شود به نظر هیچ بویی از غرب و اندیشه و فکر ساری و جاری در غرب ندارد. غربزده آل احمد شخصی بیمار و سطحی است که در مقابل برخی زرق و برق جهان مدرن و تکنولوژیک واداده و به صورت دون کیشوت وار سعی در تقلید از این ظواهر دارد …آل احمد در توضیح فرد غربزده می‌نویسد:. «… آدم غرب زده هرهری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاط است و نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش علی ‌السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی و حتی لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم میرود. همان طور که به کلوپ میرود یا به سینما. ...
  • گزارش تخلف

فرهاد قنبری:. نگاهی به فیلم باد ما را خواهد برد

نگاه توریست شهری به روستا و روستایی شبیه نگاه غربی‌ها به شرقی هاست …رفتار آنها با روستا و روستایی از موضع بالا، سلطه جویانه و استعمار گرانه است. یا در بهترین حالت روستایی برای نگاه شهری تصویری مناسب برای ثبت یک اثر هنری و کسب جوایز متعدد از طریق آن است …فیلم باد ما را خواهد برد فیلمی است که به روستا و روستاییان از دریچه نگاه یک کارگردان تلویزونی می‌نگرد، نگاه او نگاهی از بالا است، اغلب به سبک زندگی روستاییان به چشم تمسخر و تحقیر می‌نگرد و گاهی آنها را دست می‌اندازد، از زاویه دید او زندگی در روستا تعطیل است. او مدام در حال غر زدن است و فکر می‌کند هر روزی را که در روستا می‌گذارند عمرش به بطالت می‌گذرد. زندگی برای او بدون تکنولوژی سخت و عذاب آور است به این دلیل مدام دنبال مکانی است تا بتواند با موبایل ارتباط خود را با زندگی خود حفظ کند، وقتی گوشی او زنگ می‌زند با شور و شعف و وجدی خاص شروع به دویدن می‌کند، دویدن به مکان بلندی که بتواند با دنیای خود ارتباط برقرار کند. بلندترین نقطه این روستا قبرستان است (تنها جایی که گوشی او آنتن می‌دهد و این از ظرایف کار کیارستمی است). در کنار قبرستان مردی ...
  • گزارش تخلف

من هم می‌توانستم. مثل تمام زنان. آینه‌بازی کنم

می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم. جرعه‌جرعه بنوشم. و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی بگیرم. بی آنکه از روزها و ساعت‌ها. خبری داشته باشم. می توانستم آرایش کنم. سرمه بکشم. دل‌ربایی کنم. و زیر آفتاب برنزه شوم. ...
  • گزارش تخلف

برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را. بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای، با بت پرستی می‌رود. توحید بر ما عرضه کن، تا بشکنیم اصنام را. می با جوانان خوردنم، باری تمنا می‌کند. تا کودکان در پی فتند، این پیر دردآشام را. از مایه بیچارگی، قطمیر مردم می‌شود. ماخولیای مهتری، سگ می‌کند بلعام را. زین تنگنای خلوتم، خاطر به صحرا می‌کشد. کز بوستان باد سحر، خوش می‌دهد پیغام را. غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحب دلی. ...
  • گزارش تخلف

«دیروز وقتی از دره بالا می‌رفتم، چشمم به دو دختر افتاد که روی تخته سنگی نشسته بودند

یکی مشغول بافتن موهایش بود و دیگری به او کمک می‌کرد: موهای طلائی آویخته، و آن چهره رنگ پریده و جدی، تا این حد جوان، در آن جامه مشکی، و آن یکی که چقدر مشتاق بود کمک کند … آدم گاه هوس می‌کند مدوسا بود تا با یک نگاه چنین ترکیب زیبائی را به سنگ بر می‌گرداند، تا همه آن را ببینند. دختران برخاستند ترکیب زیبا نابود شد؛ ولی همانطور که از میان تخته سنگ‌ها پائین می‌رفتند، تصویر دیگری شده بودند. زیباترین تصاویر، دلنوازترین نغمه‌ها به گرد هم می‌آیند و از هم می‌پاشند. ولی تنها یک چیز پایدار می‌ماند: یک زیبائی جاودان که از شکلی به شکل دیگری گذر می‌کند». مارکوزه ...
  • گزارش تخلف

فرهاد قنبری:. کیف طرح حججی. دفتر طرح حججی و …

برای تولید کننده سود محور در نظام سرمایه داری فرقی نمی‌کند که عکس فردین، چه گوارا یا لیونل مسی را بر روی پیراهن و تی شرت و کیف و کتاب تولید کرده یا عکس فلان شهید و فلان رزمنده مفقود شده در جنگ را. سرمایه داری از یک منطق پیروی می‌کند و آن فروش بیشتر و کسب سود بیشتر است. آنها در درج تصویر هر کسی را که احساس کنند سودی بیشتری نصیب شان خواهد داشت درنگ نخواهند کرد. ...
  • گزارش تخلف

چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت؟. چگونه زندگی روزمره جای همه چیز را گرفت

و عمرم مثل دعای یکشنبه‌ی کلیسا، یکنواخت و خسته کننده سپری شد؟. چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم. و چه بارها دلم هوای آنکس کرد که دوستش داشتم. حالا دیگر راز فراموشکاری را از همه‌ی فراموشکاران بهتر آموخته‌ام. دیگر به گذشت زمان اعتنایی نمی‌کنم. اما آن بوسه‌های نگرفته و نداده. آن نگاههای نکرده و ندیده را که به من باز خواهد داد؟. آخماتوا ...
  • گزارش تخلف

فرهاد قنبری:. واپسین انسان

نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت در مورد موضوعات مختلف از جمله مرگ خدا سخن می‌گوید. منظور نیچه این نیست که خدا وجود ندارد بلکه معتقد است خدا مرده است (یعنی زمانی زنده بوده است) در دنیایی که خدا مرده است. واپسین انسان زیست می‌کند …واپسین انسان در اندیشه نیچه همان انسان توده‌ای امروز است. نیچه در توصیف واپسین انسان می‌گوید «پس من ازخوارشمردنی‌ترین کسان با ایشان سخن خواهم گفت: و آن «واپسین انسان» است!. و زرتشت با مردم چنین گفت:. اکنون وقت آن است که انسان هدف خویش را فراروی نهد. اکنون وقت آن است که انسان تخم برترین امیدش را بکارد. زمینش هنوز برای آن چندان‌که باید غنی‌ست. اما این خاک روزی فقیر و سترون خواهد گشت و دیگر درختی بلند از آن نتواند رست. ...
  • گزارش تخلف

من می‌دانستم که تو همیشه برخلاف دیگرانی که به دنبال «خدا» می‌گردند به دنبال «مرگ» می‌گشتی

تو آرزوی کشتن خود را داشتی همان‌طور که دیگران در آرزوی بهشتند. تو از خشونت متنفر بودی و همیشه محکومش می‌کردی اما روحت مدام در پی آن بود. همین بخش از شخصیتت بیشتر از نبوغ بی‌حد و شعور آزاردهنده و تخیل بی‌مرزت مرا به تعجب انداخت و تحت تاثیر قرارم داد. هر شب به محله‌هایی از «نیویورک» که پلیس‌های مسلح و کهنه‌کار هم جرات قدم گذاشتن در آن‌ها را نداشتند می‌گریختی و با مست‌ها، معتادها، هم‌جنس‌گراها و قاتل‌ها می‌جوشیدی و عطش سیری‌ناپذیری داشتی برای خطر کردن و لمس کثیف‌ترین چیزها. چند دفعه به تو التماس کردم که تنها به «هارلم» و «بوئری» نروی؟ همیشه می‌ترسیدم یک شب گلویت را ببرند، یا گلوله‌ای در سرت خالی کنند. یک شب این نگرانی را به تو گفتم. در حوالی «لینکلن سنتر» بودیم و تو دنبال تاکسی می‌گشتی تا به جایی که نمی‌خواستی به من بگویی برساندت. زیر گوشت گفتم: «- آخر یه بلایی سرت میارن!» چشم‌های غمگین و براقت را به من دوختی – چشم‌هایی که حتا وقتی می‌خندیدی از رنج و غم لبریز بودند – و فقط گفتی: «- راست می‌گی؟» یادت هست پیر پائولو؟!. ...
  • گزارش تخلف

فرهاد قنبری:. دغدغه‌های کوچک

همیشه از افرادی که دغدغه‌های جهانشمول داشته و دنبال آرمانشهر هستند باید با احتیاط نگریست.. در پس هر آرمانشهر سازی ایده توتالیتور و سرکوبگری خفته است که برای رسیدن به شهر آرمانیش بسیاری را باید نابود (قربانی) کند.. هر اندیشه اتوپیا سازی جهان را پر از افراد شروری می‌بیند که در راه رسیدن به اتوپیا مانع ایجاد می‌کنند، اندیشه آرمانگرا برای رسیدن به این مدینه فاضله دست به خشونت و کشتار تمام کسانی می‌زند که فکر می‌کنند مانع رسیدن به سعادت شان هستند. بر اساس چنین تفکری آنها در راه رسیدن به آرمانشهر خود به جانیان مخوفی تبدیل می‌شوند …دغدغه من دغدغه آرمانشهر نیست … تمام دغدغه من همین سه کلمه ساده است: «خوب زندگی کردن». سه کلمه‌ای بار سنگینی از وظیفه و تعهد را به دنبال دارد.. خوب زندگی کردن یعنی کسی به خاطر هوس و هیجان سرعت دیگری را با ماشینش کف خیابان له نکند.. خوب زندگی کردن یعنی هیچ انسانی طعامش را از سطل آشغال‌ها تامین نکند …خوب زندگی کردن یعنی کسی متاع هوس را به نام عشق نفروشد …خوب زندگی کردن یعنی هیچ کس افغانی نامیده نشود …خوب زندگی کردن یعنی افسردگی وجه غالب چهره‌های عابران خیابان‌ها نباشد ...
  • گزارش تخلف