دیگر دیر شده بود، و هر دوی‌مان مجبور بودیم برویم، ولی دیدن دوباره آنی بسیار عالی بود

دیگر دیر شده بود، و هر دوی‌مان مجبور بودیم برویم، ولی دیدن دوباره آنی بسیار عالی بود. فهمیدم که او چه آدم فوق‌العاده‌ای است و صرف آشنایی با او چقدر لذت‌بخش می‌تواند باشد..
یاد یک جوک قدیمی افتادم: «فردی پیش یک روانپزشک می‌رود و بهش می‌گوید: دکتر برادرم خل شده؛ فکر می‌کند که یک مرغ است.» دکتر می‌گوید خوب چرا برای درمان نمی‌آوریش؟ و طرف می‌گوید: “می‌خواستم؛ اما به تخم‌مرغ‌هایش نیاز دارم!”. خب، گمان می‌کنم این کاملاً همان احساسی است که من الآن در مورد روابط دارم؛ می‌دانی… خیلی غیرمنطقی، احمقانه و پوچ و … هستند ولی، من حدس می‌زنم داخل رابطه‌ها می‌مانیم چون، اکثر ما … به تخم‌مرغ‌هایش نیاز داریم

@kharmagaas
آنی هال_ وودی آلن