نیما یوشیج:.. من چهره‌ام گرفته. من قایقم نشسته به خشکی

نیما یوشیج:

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم
وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله
است آب
امدادی ای رفیقان با من
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من
در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست
هزّالی و
جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند
من آب را چگونه کنم خشک ؟
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر
شماست
یک دست بی صداست
من ، دست من ،کمک ز دست شما می کند طلب

فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم
@kharmagaas
همین شعر با صدای شاملو 👇