فرهاد قنبری:. بنابرین از خدمت پلیس استعفا می‌دهد

فرهاد قنبری:
توهمی به نام عشق_ "سرگیجه" هیچکاک


خلاصه داستان: اسکاتی فرگوسن در حین انجام مأموریتی، از یک بلندی آویزان می‌شود و به موجب آن به بیماری ترس از ارتفاع دچار می‌شود. بنابرین از خدمت پلیس استعفا می‌دهد. یکی از دوستان دوران دانشکده‌اش، گون از او خواهش می‌کند که همسرش مدلن را تعقیب کند. اسکاتی تعقیب را آغاز می‌کند. اما در حین انجام مأموریت دلباخته‌ی مدلن می‌شود زن می‌خواهد خود را در خلیج غرق کند اما کارآگاه او را نجات می‌دهد. فردی همان شبی که آن دو اعتراف می‌کنند عاشق هم شده‌اند. ظاهرا مدلن خود را از بالی برجی پرتاب و خودکشی می‌کند. اسکاتی به اختلال روانی دچار می‌شود. چندماه بعد او به دختری به‌نام جودی برمی‌خورد که بسیار شبیه مدلن است. در ادامه اسکاتی متوجه می شود که جودی در واقع خود مادلن است و همه آن داستان نقشه ای از سوی دوستش بوده تا از شر همسرش خلاص شده و به ثروت او دست پیدا کند.

نکته اصلی فیلم برخورد اسکاتی با جودی (یا همان مادلین) است.
اسکاتی که شیفته مادلین بود با مشاهده جودی و با اینکه می بیند ظاهرش به شدت شبیه مادلین است اما از جودی متنفر و گریزان می شود ، او حاضر به پذیرش این واقعیت که جودی همان مادلین است نیست، زیرا او عاشق فاتتزی(یا توهمی) که در ذهن خود از مادلین ساخته بود و حالا جودی به کل آن را نابود کرده است.

اسکاتی پس از تلاش و فشار فراوان و پذیرش اینکه جودی همان مادلین است از او می خواهد مثل مادلین لباس بپوشد، مثل او حرف بزند، مثل او آرایش کند و مثل او راه برود و ....در واقع اسکاتی تلاش می کند از جودی همان فانتزی مورد نظر خود در مورد مادلین را بسازد، او در واقع او از جودی می خواهد کسی باشد ( یا شود) که نیست و هیچ وقت نبوده است. ( به این دلیل است که برخی از روانکاوان عشق را خشونت ورزی در حق دیگری می دانند)

اسکاتی در ابتدا مادلین را به مقام فانتزی و ابژه متعالی بالا کشیده است و در ذهن خود سوژه متفاوتی از آنچه هست ساخته است. او از مادلین یک زن آرمانی و بی نقص ساخته است که همه رفتارهای او جذاب و دلرباست( تو مو می بینی و من پیچش مو) اما در واقعیت این خود واقعی مادلین نیست.
خود واقعی مادلین همان جودی است، با همان عیب ها و ضعف های رفتاری که نشان می دهد. اما اسکاتی عاشق زنی به نام مادلین نشده است بلکه او عاشق "فانتزی ذهنی ای" به نام مادلین شده است. فانتزی و خیالی که هیچوقت وجود نداشته و ندارد و این همان چیزی است که اسکاتی حاضر به پذیرش آن نیست.
جانور شناسان از هشت پایی سخن می گویند که در دریا بسیار زیبا و باشکوه است اما وقتی از آب خارج می شود به ماده لی لزج و نفرت انگیز بدل می شود. وقتی کسی در دام عشق ما می افتد ( مانند مادلین که اسکاتی عاشق او می شود) ما در فانتزی خود او را همانند هشت پای باشکوه در درون دریا می بینیم. اما وقتی فانتزی یا توهم ما فرو میریزد( به مانند دیدن جودی توسط اسکاتی) همان هشت پا از دریا خارج شده و همچون ماده لزجی نفرت انگیز جلوه گر می شود.
رابطه جنسی مداوم با کسی که هیچ عشق و علاقه ای به او نداریم به مانند در آغوش کشیدن همان هشت پای لزج بیرون از دریاست.
@kharmagaas