فرهاد قنبری:. حافظ به مثابه یک ابر انسان

فرهاد قنبری:
حافظ به مثابه یک ابر انسان

اگر نگاهی در نوشته های نیچه بیندازیم به ندرت با افرادی مواجه می شویم که شور و شوق وافر این فیلسوف عصیانگر آلمانی را بر انگیخته باشد.
حافظ شیرازی یکی از معدود افرادی است که نیچه با زبان ستایش و احترام از او سخن می گوید. نیچه در شعری در مدح حافظ می نویسد:
"پرسشِ یک آبنوش.

آن می‌خانه‌ که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای‏
گُنجا‌تر از هر خانه‌اى ست،
می‌اى که تو در آن پرورده ‌ای
همه‌ عالم آن را دَرکشیدن نتواند.‏
آن پرنده‌اى که نام‌اش روزگارى ققنوس بود،
در خانه میهمانِ تو ست،
آن موشى که کوه زاد، ‏
همانا خود تو ای!‏
همه و هیچ‌ تو ای، می و می‌خانه تو ای،
ققنوس تو ای، کوه تو ای، موش تو ای،
تو که هماره در خود فرومی‌ریزی و ‏
هماره از خود پَر می‌کشی
ژرف‌ترین فرورفتگیِ بلندی‌ها تو ای،
روشن‌ترین روشنیِ ژرفاها تو ای،
مستیِ مستانه‌ترین مستی‌ها تو ای
تو را، تو را با شراب چه کار؟"

نیچه در این شعر از حافظ به عنوان آب نوشی یاد می کند که برای مستی و شوریدگی نیاز به هیچ شرابی ندارد " تو را با شراب چه کار؟" (به یاد داشته باشیم که نیچه مستی مفرط را یکی از نشانه های انحطاط فرهنگی غرب معرفی می کند)
نیچه در شعر حافظ، انسانی را می بیند که شباهت ژرفی به خدای دیونوسوسی دارد. دیونوسوس یکی از خدایان اسطوره ای کوه المپ در یونان باستان است که نیچه علاقه خاصی به او داشته و همیشه از او ستایش کرده است.
دیونیزوس، ایزد شراب و زراعت انگور و ناظر بر جشنهای مقدس و حاصلخیزی طبیعت است. نیچه دیونوسوس را در مقابل آپولون، خدای عقل و نظم قرار می دهد و زندگی دیونوسوسی را برگزیده و مورد ستایش قرار می دهد.
در اندیشه نیچه ابرانسان کسی است که توان غلبه و گذر از این زندگی روزمره را یافته و دست به خلق جهان مطلوب خویش می زند. جهانی که فراسوی نیک و بد و ارزشها و فضیلت های حاکم بر آن است. حافظ در نگاه نیچه از چنین جایگاهی برخوردار است. حافظ فرزانه ای است که به رندی خود آگاه است ( بر سر تربت من گر گذری هما خواه، که زیارتگه رندان جهان خواهد بود) و جان زندگی را دریافته است‌. نیچه در شعر حافظ رد پای انسانی را می بیند که با "آری گویی به زندگی" با هستی مواجه شده و با زبان هنری شگرف به خلق جهان خود مبادرت ورزیده است.


هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

@kharmagaas