فرهاد قنبری:

فرهاد قنبری:
برای مردی که باد او را با خود برد


هانا آرنت معتقد بود «بايد ميان مهاجرت دروني يعني نياز انسان به تفكر و مهاجرت دروني بورژوائي يعني بي‌اعتنايي شهروندان بورژوا به مسائل مطرح در جامعه فرق گذاشت. كافي نيست كه فقط به نتيجه و تأثير بنگريم ـ يعني به روي گرداندن از قلمرو سياسي ـ بلكه بايد انگيزه و هدف از اين كار را هم مورد بررسي قرار دهيم» این سخن هانا آرنت تا حدود زیادی در مورد مرد ساکت اما عمیق سینمای ایران و جهان حکم می کند.
کیارستمی کارگردانی کم حاشیه و آرام بود. کمتر در نشریات و روزنامه ها حضور داشت.
کیارستمی از یک میزان «فاصله »به جامعه می نگریست اما این فاصله و کناره گیری او به هیچوجه از نوع بی تفاوتی به اجتماع و غم و منحت دیگران نبود.
کیارستمی در دل جنگ و خون دست در دست کودکان این سرزمین مشق شب شان را مرور میکرد و دنبال خانه دوست می گشت.
او پس از زلزله مرگبار منجیل و رودبار در زیر تله بزرگی از آوار و غم ،در زیر درخت زیتون زیباترین سرود زندگی و عشق را می سرود.

دوربین کیارستمی اجازه می داد فرد روستایی با همان چهره سوخته از آفتاب و لباس کهنه و گویش محلی و تمام سختی ها و محرومیت هایی که بر صورتش نشسته است،دنبال خانه دوست بگردد یا عشق خود را ابراز کند.

سینمای کیارستمی سینمای مطرودان و فراموش شده گانی است که هر کدام به گونه ای یا هنوز درگیر مناسبات جهان مدرن و سرمایه دارانه نشده اند (مانند اکثر روستاییان در فیلم هایش و حسین سبزیان )یا گاهی مانند شخصیت طعم گیلاس از آن دلزده شده و به دنبال رهایی از آن هستند.

آثار کیارستمی سراسر عشق به انسان ،زندگی و طبیعت است.

هر چیزی در طبیعت در نگاه کیارستمی مانند شعر سهراب سپهری یا نقاشی های ونگوک از نو مکاشفه و معنی می شود.
همانگونه که گل آفتابگردان یا کفش و زن روستایی بعد نقاشی ونگوک به گونه ای دیگر برایمان جلوه گر می شود. همانگونه که سهراب چشم هایمان را می شورد تا گل شبدر را در کنار لاله قرمز و زیبایی های کرکس را در کنار کبوتر ببینیم ،سینمای کیارستمی هم از طبیعت برایمان آشنا زدایی می کند تا به گونه ای دیگر در آن نظر کنیم . هایدگر معتقد بود« زبان خانه هستی است و شاعران پاسبانان آنند » بی شک اگر با هایدگر همدل باشیم می توانیم ادعا کنیم کیارستمی هم در کنار شاعران بزرگ یکی از پاسبانان هستی بود.

telegram.me/kharmagaas