‍ فرهاد قنبری:. ناگهان بالتازار_ روبر برسون

‍ فرهاد قنبری:
ناگهان بالتازار_ روبر برسون

فیلم درباره دختر بچه‌ای خجالتی از خانواده‌ای کشاورز به نام ماری و الاغش به نام بالتازار است.
ماری و بالتازار پس از بزرگ شدن با واقعیت عریان جامعه مواجه می شوند، جامعه ای که ظاهری آرام، مدرن و امروزی دارد اما در درون خود انسانهایی با خوی هیولایی پرورش داده است.
ماری به علت نداشتن بنیان حمایتی قوی یا خانواده ای قدرتمند که باعث دفع دیگران شود، مدام مورد سو استفاده و آزار قرار می گیرد، او به بهانه های مختلف مانند عشق و مهربانی فریفته شده و در نهایت با آنچه نصیبش می شود، تمسخر، تجاوز و تحقیر است. در این میان بالتازار ( الاغ ماری) نیز به مانند خود او سرنوشت مشابهی دارد، بالتازار مورد سوء استفاده اکثر ساکنان ده قرار می گیرد و به مانند صاحبش مدام مورد استثمار همگانی است.

فیلم ناگهان بالتازار با روایت آرام خود پرده از یکی از غیرانسانی ترین نقاب های بشری ( آزار دیگری که حقوق ندارد و نهاد یا قانونی از او حمایت نمی کند) بر می دارد. برسون در این فیلم صورتک ها را کنار می زند و زشتی چهره انسانهای در زیر پوسته تمدن را به نمایش می گذارد. برخوردی که بی شباهت به رفتار نازی ها با یهودی ها و کولی های سرزمین های اشغال شده در جنگ جهانی دوم نیست.
در سراسر فیلم صدای ناقوسی به گوش می رسد که به مانند تلگنری برای بیدار کردن وجدان تماشاگر جلوه می کند. صدای ناقوسی که با برخی نگاههای بالتازار( که انگار با رنج و تاسفی فراوان زندگی انسانها را به نظاره نشسته است) نشان از جهان بدون معنویت و زمختی است که برسون تصویر کرده است.
ناگهان بالتازار به مانند " موشت" (فیلم دیگر برسون با موضوعی شبیه همین فیلم) سوگوار و غمزده جهانی است که در آن انسانها در غالب حیوانی درنده خو فرو رفته اند و هیچ چشم انداز رهایی بخشی برایشان قابل تصور نیست.

شاید بهترین توصیف در مورد ناگهان بالتاز از سوی ژان لوک گدار باشد که درباره این فیلم گفته است:
"این فیلم دنیاست در یک ساعت و نیم"
@kharmagaas