فرهاد قنبری:. گفتن این جملات، آنقدر طبیعی و عادی شده است که اگر به طرف مقابل پاسخ می‌دهی:

فرهاد قنبری:
شرایط به گونه ای است که اگر با کسی چند دقیقه وارد صحبت و گفتگو می شوی، این جملات را که: چرا از ایران نرفتی و نمیروی را می شنوی ...
گفتن این جملات، آنقدر طبیعی و عادی شده است که اگر به طرف مقابل پاسخ می دهی:
کجا بروم و چرا بروم، باعث تعجب و پوزخند گوینده می شود و با گفتن «تو هم دلت خوشه» مکالمه را پایان می دهد.

ایران امروز ما، من را یاد باغ آلبالوی چخوف می اندازد.

در پشت درهای این باغ «لوپاخین» های تبر به دست ایستاده اند تا به جان درختان باغ بیفتند.
البته لوپاخین ها همیشه تاریخ بوده اند.
لوپاخین ها اغلب در لباس دوست هستند و گاهی در دامن خود باغ پرورش یافته اند. لوپاخین ها همیشه منتطر فرصتند، فرصتی که به نظر به دست آورده اند و ساکنان باغ هم هیچکدام تلاشی برای نجات باغ نمی کنند.

اعضای این خانواده بزرگ هر کس در گوشه ای از باغ نشسته و مشغول بستن چمدان خود است تا زودتر خارج شده و مسیر زندگی خود را بگیرد، او به تنها چیزی که فکر نمی کند، باغ و درختان آن است.

باغ آلبالو نماد جامعه ای است که روند تغییرات را متوجه نشده است و هنوز می خواهد با سنت های اشرافی خود زندگی کند...
درختان باغ آلبالو، قبل از تبر لوپاخین توسط ساکنانش به زمین افتاده بود.
@kharmagaas