‍ ‍ در هر قطره اشکی که از دیدگانم می‌بارید چهر خدا بود که بامن می‌گفت:

‍ ‍ در هر قطره اشکی که از دیدگانم می بارید چهر خدا بود که بامن می گفت :
تو می گریی ولی گریه منم، تو درد مندی ولی درد منم، تو اندوهگینی ولی اندوه منم.
تو را از فردوس راندم، ولی رانده منم.
تو می گویی که تو را وانهادم ، ولی تو بودی که با شیطان دمخور شدی، پس وانهاده منم.
و مرا بگفت:
ای آدم، تو تنها نیستی، همه جا شیطان باتوست و آن که تنهاست منم.
تو اکنون برای خود می گریی ولی من خودِ گریه ام ، خودِ اندوه و غمم از برای تو.
تا اینجای کار، نه تو، نه من که شیطان است که پیروز است.
تو می گویی می اندیشی و پس هستی
فریبت داده است ابلیس، منم اندیشه و هستی
تو نالانی ولی همراهِ شیطانی،
تو غمگینی ولی غم خوار شیطانی.
تو آن بازنده ی پیروز مِیدانی،
به هر جایی که باشی یارِ شیطانی
بیا ابلیس را وانِه در آن هامونِ تنهایی
که اوست زیبنده ی خواری و رسوایی
تو را می بخشم ای آدم دوباره پیشِ من باز آی
که تا هر دو برون آییم از درد و غم و اندوهِ تنهایی

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel