و به میان شهرها و نیز به میان بخش‌های. همیستار هرکدامین از این شهرها،

و به میانِ شهرها و نیز به میانِ بخش های
همیستارِ هرکدامین از این شهرها،
همان فریب و نیرنگ و جنگ و جنگ داخلی فرمانروا بود.
آنان نیز مانندِ ما، بر بنیانِ استوره هایشان و آیین هایشان،
تاریخِ خود را ساختند.
قهرمانِ بزرگِ یونان، آشیل،
آرزوی شکست و مرگِ همراهانِ خود
و جنگاورانِ یونانی را داشت و
پیروزیِ دشمن را آرزو می کرد.
و رستم، قهرمانِ شاهنامه،
در سراسرِ زندگانیِ بلند و بلندای خود،
رهایی بخشِ ایران و ایرانی بود.
به ایلیاد بنگرید، سخن از جنگ خانگی است،
به پایان اودیسه بنگرید، سخن از جنگ خانگی است.
به اورسته ی اِشیل بنگرید، سخن از جنگ خانگی است.
توسیدید را بخوانید، سراسر سخن
از جنگ به میانِ شهرهای یونانی و یا
سخن از جنگ خانگی در آتن و دیگر شهرهایی است
که سامانِ دموکراسی دارند.
با آنهمه رنج و شکنج که بر مردمان ایران زمین رفته و
با آنهمه بی فرهنگی و بیخردی
که نا آزادگان به سرزمینِ ورجاوندِ ایران آوردند،
فردوسی، این تیمارگرِفرزانه،
بر بنیانِ استوره و آیین و خدایانِ ایران،
تاریخِ آزادی و آزادگی را برای ما، در دلِ چکامه
و زبانِ نامیرای پارسی باز آفرید.
آنانی که از استوره های ژرف و والا منشانه برخوردار نیستند،
آنچه را با خون و تیغ و گلوله به فرجام می برند،
تاریخ اش می نامند و از آن استوره می سازند.
فرمانروایانِ خود را از اورنگ به زیر می کشند
و سرِ شاه و شاهبانو به گیوتین می سپارند
و زان پس برای فرمانرانی،
به جان هم می افتند و رود خون به راه می اندازند
و آنچه را کردند و کماکان نیز همان می کنند،
حقوق بشرش می نامند و می خوانند.
و این بار از این حقوقِ زاده از آن رودِ خون، استوره می سازند.
پس نباید فریبِ مردمانی را خورد
که از تاریخِ خونبارِ خود، استوره ها ساخته اند.
و باید به آیین ها و استوره های خود بازگشت که
سراسر آزادگی و خویشکاری را بنیان می شمارند.
باید به مهر و پیمان باز گشت که بی آن، تاریخ را بیگمان با خون خواهیم آغشت.
ما تاریخی داریم هزاره ای و تاریخِ ما خودزا نیست.
تاریخِ ما زاده و برون آمده از نهستیِ نیست.
تاریخِ هزاره ایِ ما بند و زنجیر شده به جغرافیا و خاک
و خدایان و آیین ها و استوره هاست.
تاریخمان را، اگر از سرزمین و خدایان و
آیین ها و استوره ها و رفتارها جدایش سازیم،
آرام آرام از مردانگیِ مردان و زنانگیِ زنان، از جنگاوری و قهرمانی و پهلوانی،
از مهر به پدر ومادر ، از مهر به فرزند، از تیمارِ خانواده، از مهر به میهن
و جانفشانی درراهِ آبادانی اش و پاسداری از مرزهایش،
از باور به خدایان و آیین هایش، از گونه ی پرورش و آموزش اش،
از جشن ها و سوگواری هایش، از رقص ها و آوازها و خنیاگری ها و چکامه آفرینی هایش،
از ادب و زبان و روش و منش اش ووو جدا شده و دور خواهیم افتاد.
و آنگاه، راهِ بیگانگان درپیش خواهیم گرفت.
و آنگاه، روش و منشِ بیگانگان پیشه خواهیم کرد
و از خویشکاریِ خود بازخواهیم ماند.
و آنگاه، مترسکانی بی تاریخ خواهیم بود
در پیشیاریِ بیگانگان.
ما باید خود را باز یابیم. ما باید خود را دریابیم.
ما بی تاریخ نبودیم و نیستیم.
ما باید تاریخِ ویژه ی خود را به رخ جهان و جهانیان بکشیم.
به رخِ باخترو باختریان کشیم
تاریخِ آن درختِ آزادی و آزادگی ای را
که برخاکِ این سرزمین روییده و بالیده است.
ولی نخست باید دریابیم آنچه را که
بی آن نمی شود و نمی توان تاریخِ والا آفرید.
و آن چیست مگر جز سرزمین مان، خدایانمان،
و نیز نیاکان مان ، آیین هایمان و زبان و استوره هایمان؟

خسرو یزدانی ۱۵ نوامبر ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel