تحلیل انتقادی گفتمان اگرچه جنبش فکری نوپائی است، اما شکل‌گیری آن طی سیری تکوینی صورت گرفته و خاستگاه آن را می‌توان در جریان‌های فک

تحلیل انتقادی گفتمان اگرچه جنبش فکری نوپائی است، اما شکل‌گیری آن طی سیری تکوینی صورت گرفته و خاستگاه آن را می‌توان در جریان‌های فکری پیش از خود یافت. بیراه نیست اگر نیچه را اولین تحلیل‌گر انتقادی گفتمان به حساب بیاوریم، در زمانه‌ای سخت که نیچه برای واسازی (1) بنیان‌های فکری آن، به زبانی گزنده و بیانی شورنده نیاز داشت. نیچه تعریف "حقیقت" به مثابه‌ی توصیفی بی‌طرف از جهان را به چالش کشیده و آن را برساختی گفتمانی تلقی می‌کند که با مداخله‌ی خواست قدرت شکلی تثبیت‌شده یافته و ماهیت استعاری‌اش را پنهان کرده است. او با به سوال کشیدن بدیهی انگاشته‌شده‌ها، جهان انسانی را جهانی متوهمانه تلقی می‌کند که سلسله‌مراتبی خودساخته را بر مبنای پسندهای متغیر زمانه چیده و بر دوش واقعِ جهان بار کرده است. (نیچه، 1990؛ و 2012؛ و اسپینکز، 2003)
این نگاه نیچه به "حقیقت" و "قدرت" است که بعدها در اندیشه فوکو جایگاه خاصی می‌یابد. فوکو است که صدای نیچه را در زمانه‌ای بهتر، موکدتر کرده و راه را برای جریان فکری تحلیل انتقادی گفتمان هموار می‌کند. به همین دلیل است که تحلیل انتقادی گفتمان را بیش از هر کسی وامدار اندیشه فوکو می‌دانیم؛ اگرچه می‌توانیم رد این جنبش فکری را در آراء اندیشمندان دیگری همچون مارکس، گرامشی، آلتوسر، هابرماس، بوردیو، فاولر، باختین، بارت، دریدا و بسیاری دیگر از متفکران و نظریه‌پردازان اجتماعی و فرهنگی پی‌بگیریم.
از خاستگاه‌های تحلیل انتقادی گفتمان که بگذریم، باید به زمانی بازگردیم که این جنبش فکری نام و عنوانی مشخص گرفت و بانیانی یافت. رد این ماجرا را می‌توان در آثار کسانی مانند فاولر، کرس، هاج، فان‌دایک، وداک و به طور مشخص‌تری فرکلاف پی‌گرفت. در اواخر دهه هفتاد میلادی است که ذائقه مسلط بر اندیشه‌های زمانه، متاثر از تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به طور تدریجی تغییری را از سر می‌گذراند و این تغییر به شکل فراگیر و نظام‌مندی حال و هوایی تازه به جریان‌ها و جنبش‌های فکری زمان می‌بخشد. این تغییرات تدریجی است که مباحث زبان‌شناختی مسلط زمانه را با چالش‌هایی مواجه می‌کند و در گذر از این چالش‌هاست که حوزه‌ای با عنوان زبان‌شناسی انتقادی شکل می‌گیرد و به تدریج در آثاری همچون "زبان‌شناسی انتقادی" (فاولر و کرس، 1979)، "زبان و کنترل" (فاولر و دیگران، 1979)، "نشانه‌شناسی اجتماعی" (هاج و کرس، 1988)، "زبان، قدرت و ایدئولوژی" (وداک، 1989)، "راهنمای تحلیل گفتمان" (فان‌دایک، 1985) و به طور مشخص‌تری در "زبان و قدرت" (فرکلاف، 1989) تجلی می‌یابد. این سیر تحولی است که در ادامه به ضرورت طرح مسئله‌ای تازه در مباحث زبان‌شناختی زمانه می‌انجامد و زمینه‌ساز تولد جریان تحلیل انتقادی گفتمان می‌شود. در واقع می‌توان گفت دوره‌ای که از اواخر دهه هفتاد میلادی در مباحث زبان‌شناختی زمانه شکل گرفته، در ژانویه 1991 در دانشگاه آمستردام، تحلیل انتقادی گفتمان را متولد می‌کند.
وداک (2001ب) در نگاهی که به سیر شکل‌گیری تحلیل انتقادی گفتمان دارد، ماجرای تولد این جریان فکری را چنین شرح داده است. او می‌نویسد در ژانویه 1991 است که به همراه فرکلاف، فان‌دایک، کرس
ادامە مطلب را در این لینک ملاحظه بفرمایید 🔽🔽

http://anthropologyandculture.com/fa/علوم-انسانی/2697-تحلیل-انتقادی-گفتمان-بخش-اول

بخش دوم
در بخش نخست مقاله‌ی حاضر مروری بر خاستگاه‌های شکل‌گیری تحلیل انتقادی گفتمان داشتیم و از میان مفاهیم بنیادین این جریان فکری، به مفهوم گفتمان و تعاریف متفاوت آن پرداختیم. در این بخش بحث را با پرداخت به سه مفهوم قدرت، ایدئولوِژی و انتقادی پی خواهیم گرفت.
مفهوم قدرت نیز یکی دیگر از بنیان‌های فکری تحلیل انتقادی گفتمان را تشکیل داده است. مفهوم قدرت همچون مفهوم گفتمان، در مباحث تحلیل‌گران انتقادی گفتمان، با رویکردهای متفاوتی مورد بحث بوده است. در ارائه تعاریف قدرت نیز بهتر می‌دانیم بحث را از تعریف فوکویی این مفهوم آغاز کنیم و تفاوت این تعریف را با تعریف رایج‌تر قدرت به بحث بگذاریم و سپس این تفاوت‌ها را در مباحث تحلیل انتقادی گفتمان پی‌بگیریم.
تعریف فوکویی قدرت، در تقابل با تعریف رایجی قرار دارد که در آن قدرت به‌مثابه‌ی دارایی تلقی می‌شود که می‌توان آن را به‌دست آورد یا از دست داد. از سوی دیگر در چنین تعریفی، قدرت به ابزاری برای سلطه، کنترل، نظارت و سرکوب فروکاسته می‌شود. چنین نگاه به قدرت، آن را به فرد یا نهاد خاصی منحصر می‌کند و هرمی از مناسبات اجتماعی تصویر می‌کند و جهت اعمال قدرت را از بالا یعنی راس هرم، به سمت پائین، یعنی قاعده‌ی هرم، درنظر می‌گیرد و به تصویری ساده‌انگارانه از اجتماع انسانی می‌رسد که در آن کنشگران اجتماعی به دو دسته سلطه‌گران و سلطه‌پذیران فروکاسته می‌شوند. قدرت در چنین تعریفی، در دسترس سلطه‌پذیرانی است که در فرادست قاعده هرم، به فرودستان بی‌قدرت اعمال و تحمیل می‌شود. چنی