ص۴. پیشینه دانش نشانه شناسی

ص۴
پيشينه دانش نشانه شناسي

آنچه كه امروز به عنوان موضوع جهان شمول و درخور تأمل تحت عنوان «‌دانش نشانه شناسي »‌از آن ياد مي نماييم؛ در پس اوج و فرود هاي متعدد در طول تاريخ ، انديشمندان بسياري را به تفكر واداشته و گستره آن به پهناي آغاز تاريخ بشر تا به امروز ، و نيز آينده هاي دور است . لذا مطالعه نظريه ها و انديشه هايي كه از گذشته تا حال در شكل يابي چارچوب نظري اين دانش عظيم دخيل بوده اند ؛ نشانگر طريق گام سپاري آنان در پرتو علم و دانش آن زمان و همچنين روشنگر راه آينده خواهد بود .

بر اين پايه پرداختن به دانش « نشانه شناسي » ، امري تازه و نو پا نيست . از پيش ، ارسطو ، هيپوكراتس (‌hippocrates ) ، جان لاك ( john locke ) و بسياري ديگر ، مطالعه پيرامون اين موضوع را آغاز نموده و در پي ريزي دانش «‌نشانه شناسي » همت گماردند .

افرادي چون فردينان دوسوسور(‌Ferdinand de Saussure ) زبان شناس سويسي(1913- 1857 )، فيلسوف آمريكايي چارلز سندرس پيرس ( Charles sanders peirce ) ( 1839 –(1914 و سپس چارلز ویلیام موریس Charles William morries ( (1901-1979 افرادي بودند كه به گونه جداگانه در زمينه نشانه شناسي به تحقيق پرداختند . از پيشتازان نظريه پرداز علم نشانه شناسي مدرن ( modern semiotic ) ، مي توان رولان بارت ( Roland Barthes ) ، ( 1980-1915 ) ، آلگيراداس گريماس ( algirdas greimas) (1917-1992)، يوري لوتمن ( yuri lotman ) (1922-1993 ) ، کریستین متز ( christian metz ) ( 1993-1931) ،امبرتو اکو ( umberto eco) ( پیش از (1932 و جوليا كريستوا ( Julia kristeva ) ( پيش از سال 1941 ) را نام برد . نيز افزون بر سوسور ، زبان شناسان ديگري بر چارچوب دانش نشانه شناسي به مطالعه و بررسي پرداختندكه ازآن ميان ميتوان افرادي چون لوييس هيلم سلو ( Louis hjelmslev ) ( 1966-1899 ) و رومن یا كوبسن ( roman jakobson ) (1982-1896) را بر شمرد .

جداسازي خاستگاه نشانه شناسي اروپايي و ساختار گرايي دشوار است . علاوه بر سوسور نظريه پردازاني چون لوي استروس ( Claude levi – strauss ) ( 1990-1908) در علم انسان شناسي ( كسي كه موضوع انسان شناسي را شاخه يي از نشانه شناسي دانست ) ، و جاكز لاكان (‌jacques lacan ) (1981-1901 ) در روان شناسي از ساختار گراهاي بزرگ محسوب مي شوند .

ساختار گراها ، همواره در پي توصيف سازمان كلي «‌سيستم نشانه ها » به عنوان «‌زبان »‌بودند . بر اين پايه لوي استروس به بررسي اسطوره ، قواعد خويشاوندي و توتميسم ، و لاكان در پي كشف ناخودآگاه ، بارت و گريماس نيز به مطالعه «‌دستور زبان » در روايت پرداختند . ساختارگراها در جست و جوي «‌ساختارهاي عميق »‌ي كه در پس « خصوصيات سطحي » پديده ها قرار دارند بودند .

در اين ميان ، نشانه شناسي اجتماعي ( social semiotics ) معاصر ، به دنبال كشف چگونگي استفاده از علائم در نهادهاي اجتماعي بود . تئوري نشانه شناسي مدرن Modern semiotic ( theory ) گاهي پيوسته با يك نگرش ماركسيستي است كه بر نقش ايدئولوژي تاكيد مينمايد .

رولان بارت ، آغازگر بررسي دانش نشانه شناسي با نگرشي به مطالعات فرهنگي ، درسال 1960 م.بود .( چندلر chandler 2001) وي در ادامه بررسي خود در سال 1964 م ، اعلام نمود كه «‌نشانه شناسي ، هر سيستمي از علائم را مورد هدف قرار ميدهد ؛ شامل : تصاوير ، حركات بياني (‌ژست ها )‌، اصوات موسيقي ، عناصر ، و تركيبي از تمام آنها كه مضموني مذهبي ، قراردادي يا سرگرمي داشته باشند : اين تشكيلات اگر زبان نيستند حداقل سيستمي از دلالت (‌ signification ) هستند »‌.
@linguisticsacademy
آشنايي بيشتر با انديشه هاي نظريه پردازان دانش نشانه شناسي ، مستلزم مطالعه در ساختار فكري آنان است ؛ لذا در ادامه به برخي از نظرات آنها مي پردازيم . ادامه در وبلاگ زیر 👇👇