تحقیقات دیگری در نیوزلند / آئورتا برای بخش مائوری وزارت آموزش که توسط می‌/ و هیل (May & Hill) در سال ۲۰۰۳ انجام گرفت نشان از کم تا

تحقیقات دیگری در نیوزلند / آئورتا برای بخش مائوری وزارت آموزش که توسط می / و هیل (May & Hill) در سال 2003 انجام گرفت نشان از کم تاثیری بیش از حد کلاسهایی داشت که غرق در برنامه های زبان انگلیسی بودند که بیشترین ناکارآمدی را برای کودکان اقلیت در بر داشت. از این تحقیقات چنین نتیجه گیری شد که این برنامه ها تنها به تقویت تک زبانگی می انجامد نه به نائل شدن به سطوح بالای چند زبانگی. این کاری ست که به آن جنوساید زبانی در مدارس می گویند. کودکان باید علاوه بر اینکه آموزششان به زبان مادری باشد بلکه باید زبان غالب را نیز توسط مربیان دو زبانه و با روش های خوب به عنوان یک ماده ی درسی بیاموزند و تا جایی که ممکن است زبان غالب در مراحل بعدی ترجیحا در دوره های دبیرستان آنهم با طی برنامه ای بسیاردقیق و بتدریج وارد برنامه ی آموزشی شود. درست طبق آنچه که مصوبات "هاگو" با عنایت به حقوق آموزشی اقلیت های ملی از کمیته عالی "او. اس. سی . ای" درباره ی ملیتهای اقلیت ارائه می دهد.
متاسفانه اهداف و سیاستها علیرغم ادعاهایی که در آنها می توان خواند٬ در مدارس دقیقا به صورت عکس عمل می کنند و از حل معضل و به بحث گذاشتن آن خوداری می کنند. نارسائیها و بی کیفیتی ها را می بینند و سکوت می کنند. دهه ها و دهه ها می گذرند اما دولتها از پذیرفتن ابتدایی ترین حقوق بشری که همانا آموزش به زبان مادریست سرباز می زنند. امروزه به معنای واقعی و عملی این حق زیر پا گذاشته شده است. همان مدارسی که از پول و مالیات همه ی ملیتها ساخته می شوند ٬ به طور رسمی به تدریس و آموزش به زبانهای اکثریت مشغولند که البته گفتیم که بنا به همان دلایل علمی خود این زبانها نیزرشد چندانی نمی کنند.
چرا پذیرش این حقوق برای سلطه گران تا این حد مشکل است؟ حقوقی که رعایت آن به داشتن نیروهای انسانی کار آمدتر و قوی تر و سالم تر و در عین حال مدیونتر می انجامد؟ چرا وکلای حقوق بشر نیز علیرغم ادعاهای خود در مرحله ی عمل از پذیرش این حق سرباز می زنند؟ شاید یکی از دلایل بسیار اساسی٬ ناآگاهی و کمبود دانش در این زمینه وبی خبری از پیامدهای آن باشد.
اسکوتنب که آینده ی زبانهای دنیا را شوم می بیند می گوید: خوشبینانه ترین برآورد از وضعیت زبان نشان می دهد که بیش از نیمی از 7000 زبان دنیا تا پایان قرن اخیر ممکن است رو به نابودی یا در خطر نابودی باشند و بر آوردی بدبینانه تراز آن که البته تخمینی واقعی تر است می گوید 90 تا 95 درصد از زبانها یا ممکن است منقرض شوند و یا ممکن است تا سال 2100دیگر از والدین به کودکان انتقال نیابند. شاید 300 تا 350 زبان باقی مانده آنهایی باشند که بیش از یک میلیون گویشور داشته و نظر بدبینانه ای نیز حاکی از آن است که تنها 40 یا 50 زبان آنهم از آن نوعی که شما تنها می توانید مثلا با اجاق گاز و یخچال و قهوه ساز و موبایل و غیره ........... سخن بگویید. دیگر ببینید چه بر سر زبان اشاره ی ناشنوایان می آید؟
حال ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا زبانها ناپدید می شوند؟ روشن است که عوامل زیربنایی و ایدئولوژیکی در ورای کشتار زبانها می تواند عوامل اجتماعی ٬ اقتصادی وسیاسی و تکنو نظامی گری باشند که در پی جهانی کردن هستند. اما مهمترین عوامل همانا ارتباط مستقیمی ست که اکثریت مردم با یک زبان از طریق رسانه ها و سیستم های آموزشی دارند.
@linguisticsacademy
در مدارس، آموزشهایی که به آموزش کاهشی معروفند زبان غالب را به قیمت فدا نمودن زبان مادری، آموزش می دهند و اغلب در کشورهایی رایجند که حقوق زبانی و فرهنگی ملیتها در آن زیر پا گذاشته می شود. نوع دیگری نیز از تعلیم وجود دارد که به افزاینده موسومند که در آنها زبان مادری در کنار زبان جدید یا غالب آموزش داده می شود و البته در صورتی پاسخگو می باشد که آموزش زبان مادری حداقل 8 تا 9 سال ادامه یابد. در صورتی که آموزش به شیوه ی نوع اول باشد زبان مادری قربانی می شود و زبان غالب به نام زبان قاتل خوانده می شود. قاتل بودن یک زبان از ویژگیهای ذاتی یک زبان نیست بلکه یک رابطه است. رابطه ای است در پیوند با این سوال که یک زبان چگونه در ارتباط با دیگر زبانها عمل می کند؟ هر زبانی پتانسیل قاتل بودن را دارد و این بستگی به نقشی دارد که در برابر دیگر زبانها به خود می گیرد. زبانها همدیگر را نمی کشند بلکه این ارتباط گویشوران زبان است که عاملی تعیین کننده در ورای روابط نابرابر بین زبانها بوده و آن مردمی که دارای زبان غالب هستند دیگران را وادار می کنند به قیمت از بین رفتن زبان خود ٬ زبان آنها را بیاموزند!
صفحه سوم