هابرماس (متولد ۱۹۲۹) از فیلسوفان اجتماعی قرن بیستم که آثارش تأثیر فراوانی در توسعه‌ی معرفت شناسی اجتماعی داشته است، به پژوهش دربار

@linguisticsacademy
یورگن هابرماس(متولد 1929) از فیلسوفان اجتماعی قرن بیستم که آثارش تأثیر فراوانی در توسعه ی معرفت شناسی اجتماعی داشته است، به پژوهش درباره ی زبان و منطق مکالمه پرداخته است. وی در کتاب «شناخت و علایق انسانی» سه نوع علاقه ی بنیادی و ژرف را در نظر می گیرد که اشتغال خاطر ما با حوزه های گوناگون شناخت را توضیح می دهند؛ ابتدا علاقه ی ابزاری یا فنی که رابطه ی انسان با طبیعت را توصیف می کند.

در علوم طبیعی و تجربی کوشش انسان برای اعمال سلطه و انضباط بر طبیعت شناختی را در پی دارد که هابرماس از آن به عنوان تک ذهنی یا تک گفتاری (Monological Knowledge) نام می برد.

دوم علاقه ی علوم عملی که به رابطه ی بین ذهن و تفاهم مربوط می شود. علوم تاریخی ـ تأویلی برای رسیدن به تفاهم متقابل و خود فهمی در جریان امور زندگی روزمره با این نوع علاقه سروکار دارند. سوم علاقه ای که وی از آن به عنوان علاقه ی رهایی بخش یا استعلایی یاد می کند. این علاقه توانایی ما به تفکر در باب مفروضات ذهنی خودمان را توصیف می کند. «هابرماس» هم چون «ویتگنشتاین» ناخواسته پیرو تفکر کانت است. او کوشید برای بررسی صور نهایی امکان سخن به شکل متعین، از روش بازسازی عقلانی بهره بگیرد. کار بازسازی عقلانی این است که شناخت شهودی یا عامل شناسایی را به طور منظم بازسازی کند که این نیز از سه طریق حاصل می شود: اول از طریق مشاهده ی خارجی امور و اشیا، دوم از طریق استفاده از احکام در باره ی واقعیت امور که جهان ورای اشیا، اندیشه ها و عواطف را دربر می گیرد و سوم هنجارها و ارزش هایی که شیوه ی بین الاذهانی دارند.

اما از نظر هابرماس، جهانی مهم است که با شیوه های برقراری روابط بین اشخاص از طریق اعمال کلامی به وجود می آید. امروزه نظریه ی عمل کلامی شاخه ای از پژوهش های زبانی دوران معاصر است که از آثار متأخّر و نظریه ی کاربردی ویتگنشتاین الهام گرفته است.

کنش ارتباطی در زبان با این تصور همراه است که پیش ساخت های ذهنی ـ زبانی وابسته به شرایطی هستند که ذهن و زبان در آنجا امکان تحقق می یابند، چنین شرایطی همواره نسبی است. تنها در بستر منطق مکالمه و کنش های ارتباطی می توان معانی را درک کرد و جهان رابطه ها و نسبت فرهنگ ها را فهمید. همین بیان هابرماس و گادامر را مارتین بوبر در کتاب «من و تو» به شیوه ای همسان بیان کرده است. او می گوید: «درواقع زبان درون انسان واقع نمی شود، بلکه انسان است که در درون زبان قرار می گیرد و از درون زبان سخن می گوید».

تلقی نمادین از زبان

چنان که گفته شد زبان هویتی ابزاری و فرعی نیست، بلکه حیثیتی فرهنگ ساز است که واژه می سازد، معنا ایجاد می کند و در متن مجموعه ی کارکردها، عملکردها و حیات انسانی حضور مستمر دارد؛ به طوری که مختصات هر کس را فرهنگ او مشخص می کند. بنابراین برخی فیلسوفان معنا را به واژه ها و ترکیبات آن یعنی به زبان نسبت می دهند، اما برخی دیگر معتقدند باید به «نمادها» (Symbols) و نشانه ها نگاه کرد.
«ارنست کاسیرر» فیلسوف نوکانتی و از محققان اسطوره شناس، زبان را قوه ی نمادپرداز در نظر گرفته است. در این صورت، دلالت یا نمادپردازی معنایی در سیر تاریخی ایجاد کرده است. از نظر او گونه ها و تعدد معنا و نیز ارزش هایی که آدمیان در جهان می یابند، منعکس کننده ی فراگردهای تمدن بشر می باشند و هنگامی که از تمدن بشر و نیز مراتب فرهنگ ها سخن به میان آید، هدف «شیوه های» گوناگونی است که چیزها را می سازند و نامگذاری می کنند و محیط خود را پیش گویی می نمایند. بنابراین تمدنِ آدمی عبارت است از فعالیت های بنیادینی چون هنر، زبان، علم، دین و اسطوره که قسمت های عمده ی نمادها را برای اشخاص فراهم می آورد و جهان از مجرای این نمادها معنا پیدا می کند یا به مدد آن ها انواع ویژه ای از دلالت حاصل می شود. کاسیرر معتقد است: «زبان به خودی خود شیوه ای برای دیدن و ساختن جهان است».ص۲