نقد میلاد ظریف بر مجموعه داستان نهنگ تاریک منتشر شده در هفته نامه بیداری: چیزی که من بود

نقد میلاد ظریف بر مجموعه داستان نهنگ تاریک منتشر شده در هفته نامه بیداری: چیزی که من بود
نهنگ تاریک/ سعید بردستانی/ نشر پیدایش


میلاد ظریف
نهنگ تاریک دومین مجموعه داستان سعید بردستانی که ده داستان را تشکیل می¬دهد را می¬توان مصداق این تعریف لاکان باشد گه خیال پردازی را پایه اصلی درک ما از واقعیت می¬دانست. داستان اول کتاب یعنی پایان وضعیت که از همان عنوانش ما را با مفاهیمی کلیدی همچون رویداد و کنش و وضعیت در داستان روبرو می¬کند و به جز جنبه خیال پردازنه¬ای که در داستان به کار می¬گیرد و ماجرایی را که شخصیت اصلی در آن گیر افتاده را به پیش می¬برد، از لحاظ زبانی و تمایز هستی شناختی که میان شی و رویداد برقرار می¬کند قابل بررسی است. داستان این گونه شروع می¬شود: « به خانه که رسیدیم آنها را دیدم. سه نفر بودند و هر سه سخت مشغول کار. سرم شروع به خاریدن کرد. همان که چاق بود رو به من که بی¬کار ایستاده بودم گفت: " چرا وایسادی؟ لااقل یه دستی برسون. " در این داستان اشخاص با صفت¬هایی همچون « مرد چاق»، « پرنسس یا زن که شبیه شپیش بود» « مرد حامله» « مرد فنی» خطاب قرار می¬گیرند و اشیا کارکردی اصلی در گفتمان افراد داستان ایفا می¬کنند. داستان با ورود مردی به خانه¬اش یا شاید آن ور که فقط خیال می¬کند خانه¬اش، شروع می¬شود و افرادی را می¬بیند که مشغول جمع و جور کردن اسباب خانه¬اش ( کارتون پیچ کردن اسباب ) هستند و تا می¬آید صحبتی کند و اعتراضی همه به او خرده می¬گیرند و او را در وضعیتی غریب قرار می¬دهند که گیج و منگ به عقل خودش شک می¬کند که شاید این¬ها واقعن صاحب اصلی آن خانه و زندگی هستند. کاری که بردستانی در این داستان به آن دست پیدا کرده و به نظر من بسیار موفق بوده به نوعی که شاهد یکی از داستان¬های کوتاه درخشان این دهه باشیم رسیدن به «تغییر وضعیت» و یا شاید بتوان گفت به نوعی استحاله پیدا کردن قهرمان داستان در یک جهان شی¬وار که مفهوم انسان را روز به روز دستخوش تغییر و به سود خود تغییر می¬دهد. در واقع در داستان پایان وضعیت بلایی که سَرِ قهرمان داستان ( مرد صاحبخانه ) می¬آید چیزی است شبیه بازتاب اجزای جهان در زبان در یک جمله. « خانه» و « صاحب خانه» در وضعیتی هستند که بسیار شبیه تمایز اسم و فعل عمل می¬کنند یعنی مکان¬بنیاد بودن خانه و زمان بنیاد بودن فعل ( صاحب خانه ). صاحب¬خانه داستان پایان وضعیت در یک بازه¬ی زمانی بسته یکی یکی هر چه دارد از دست می¬دهد. در بدو ورود وسایل خانه¬اش که یکی یکی دارد برداشته می¬شود و در کارتون قرار می¬گیرد: « پلیس گفت: " فکر می¬کنم دیگه اینجا کاری نداشته باشیم. به دستاش دستبند بزن و بیارش." فکر کردم مگر به یک دست چند بار دستبند می¬زنند. رفتند و دست¬های من را هم با خود بردند. » و به همین ترتیب صاحبخانه یکی یکی همه چیزش را از دست می¬دهد. پاهایش را به مرد فنی داد چون فکر می¬کرد با این پاها چه جاها که می¬تواند برود و آلتش را به پرنس می¬دهد چون مدتها بود بی استفاده بوده... به همین صورت انسان در داستان پایان وضعیت در وضعیتی گیر می¬کند که چاره¬ای برایش نمی¬ماند که تن به وضعیتی شی گونه دهد در تعریفی که ما از فعل داریم یکی می¬شود: تغییری که بر شی واقع می¬شود. چیز یا چیزی _ که در آخر داستان بعد از ربودن صدا از جانب کسی که در تاریکی خانه به سراغ صاحب¬خانه آمد و این گونه در داستان توصیف می¬شود:« کسی که به شدت می¬لرزید » _ بر جای می¬ماند را شاید بتوان همان ابژه متعالی است که لاکان از آن به اسم das ding نام می¬برد. قبل از وارد شدن به این سویه زیرین و پنهان داستان نکته-ای برایم در این داستان حائز اهمیت است و آن استفاده نویسنده از اسامی به صورتی است که پیش از این به آن اشاره کردم یعنی استفاده از صفت به جای توصیف است. می¬توان این گونه گفت که برای وقوع و جریان و پایان وضعیت نهایت ایجاز به کار گرفته شده است و به جای استفاده از توصیف شخصیت¬ها و مکان داستان، روایت نمایشی را برگزیده که روایت کم و بیش به موازات وقایع جهان داستان حرکت می¬کند که زمان روایت داستان با زمان وقوع برابر می¬شود. از این رو از کند شدن ضرب آهنگ جلوگیری می¬شود و رویه به نوعی استحاله قهرمان و رسیدن به مرحله آخر یا همان پایان وضعیت سریعتر صورت می¬گیرد با ضرب آهنگ قاطع و تاثیر گذار. در دسته بندی سه گانه لاکان امر واقعی و امر خیالی و امر نمادین صورت بندی شده¬اند. اگر بشود تعریفی برای امر واقعی در نظر گرفت این است که امر واقعی با سویه¬های زیرین و پنهان هستی سروکار دارد و به نوعی درک ما از واقعیت است.