📢کتابی که می‌شود خورد!. یعقوبی: آناناس را خواندم

📢کتابی که می شود خورد!
@matikandastan

زهرا یعقوبی: آناناس را خواندم. شیرین بود، محصول اندیشه ی آقای وحیدحسینی ایرانی، مجموعه ی داستانهای خیلی کوتاه واقع گرایانه ای که تداعی گر پازل های نامرتب احساس آدم هستند و تنها کسانی می توانند از تصویر نهایی سردربیاورند که برایشان مهم باشد چه درذهن وقلب انسان می گذرد. رگه های کمرنگی ازطنز تلخ اجتماعی دربین کلمات خودنمایی می کند. درونمایه ی اکثر داستانها، گمشده ایست که دورانهاست به دنبال ردی ازآن می گردیم، زخمی که قرنهاست سلولهای بشر را آرام آرام می خورد، دردی به نام نبود انسانیت.
به پایان هر داستان که می رسیم حسی وجود نهان ما را قلقلک می دهد، گذشت، عدالت خواهی، مهربانی، عشق، نوعدوستی، شجاعت و... گرچه نقدهایی هم به نوع نگارش وارداست.
آناناس، میوه ای بزرگ، آبدار، شیرین و گرمسیری که ظاهری پیچیده دارد و برای رسیدن به درون خوش رنگ و لعابش باید به سختی از پوسته ای ضخیم و کدر عبورکرد. میوه ای که تناولش قسمت فقرا نمی شود. معتقدم درباب انتخاب نام برای مجموعه ی پرمغز این کتاب جای فکر بیشتری بود و بالطبع درانتخاب طرح جلد که ترکیبی از رنگهای روشن و کبود برشی از آناناس است هم می شد تجدیدنظر کرد؛ گرچه ممکن بود همین اسم و طرح در جایی دیگر برای داستانی دیگر فوق العاده باشد.
ریتم داستانها هماهنگ با دویدن های آدمهای امروزی است؛ مختصر و بی حاشیه و اضافه گویی و اطناب؛ و همین ایجاز است که مخاطب را جذب می کند.
نبود فهرست، مخاطب را دچار نوعی کلافگی و سردرگمی برای یافتن داستان موردنظرش می کند. تعداد زیاد داستانها نباید مانع از ارائه فهرستی از صفحات داستانها می شد.
نویسنده به خوبی از پس نگارش داستانها -علی رغم حجم کمشان- برآمده؛ به گونه ای که ساختارشکنی ادبی رخ ندهد. او با لحاظ کردن عناصر داستانی، فضاسازی و شخصیت پردازی و گاهی گره افکنی پنهان را درنظر گرفته است.
بیشتر داستانها برشی مهم از زندگی یا حادثه و گاهی موقعیت خاص ذهنی بود.
گاهی انتخاب زاویه دید سوم شخص محدود به شخصیت و یا حتی دانای کل، برای داستانهای خیلی کوتاه، مناسب به نظر نمی رسید؛ به عنوان مثال در داستان قرص، صفحه ی چهل، قضاوت راوی سوم شخص در بیان عبارت "آن تبهکار بی شرم" مخاطب را لحظاتی از محتوای داستان دور می کند و در ورطه ی پرش ذهن می اندازد، و یا درداستان "حرمسرای آقاعنایت"، نوع روایت به گونه ای است که مخاطب نقادی را متصور می شود که اتفاقی را بلندبلند می خواند و می نویسد و از همه چیز حتی دل پاک عنایت و یا ناتوانی عنایت برای زن گرفتن اطلاع دارد.
برخی داستانها مثل "مناظره ی جویس و گراس" و یا "آناناس روی صحنه"، ازقوی ترین کارهای مجموعه شمرده می شوند، به دلیل این که شخصیت پردازی کامل و فضاسازی بهتری دارند و روایت داستان، خطی نیست و گاهی امواج سینوسی پرده از تفکر اندیشمندانه ی پشت کلمات برمی دارد. نقطه ی قوت این مجموعه علاوه بر ایجازگرایی، توصیف بی نهایت خوب و بجا در داستانهاست بخصوص درداستان "آناناس روی صحنه" ( اتاقی بود مثل خانه های نمایش عروسکی برنامه کودک، دیوار پشت سر سفید بود و پنجره ای قلابی داشت که آسمان و ماه و ستاره هاش نقاشی بودند. کنارپنجره قاب عکسی بود که توش بالاتنه ی شاه جا گرفته بود...).
بعضی جاها در داستانها نمی توانستیم مفهوم ذهنی راوی را دریافت کنیم و به نظر می رسید در ذهن نوبسنده همه چیز شفاف و روشن است اما برای ما خیر؛ مثل اصطلاح بازیگری "نمایش روحوضی"!
تنوع مطالب و مفاهیم داستانی و باز بودن دست نویسنده برای استفاده از کلمات نپرداختن به حاشیه ها باعث شده مخاطب بتواند ادراک عمیق تری از لایه ها و اعماق چندگانه ی معنایی پیدا کند و بی شک پشت این انتخاب هوشمندانه ی واژه ها، ذهنی خلاق پر از تجربه و ذخیره ی آموخته ها و دغدغه های اجتماعی پنهان است.
لحن و زبان یکدست داستانها، داشتن روابط علی معلولی و پیرنگ صحیح، باورپذیری و شخصیت پردازی در اغلب داستانها جز معدودی از ممارست نویسنده در نوشتنهای مکرر سخن می گوید.
در ذهن من، آناناس در برابر ادبیاتی با نثر فاخر و پیچیده، تداعی گر معماری نوکلاسیک متقارن و ساده ایست در برابر معماری روکوکوبی و باروکی قرن نوزدهم اروپا که تکیه بر اهمیت بخشندگی و آراستگی و بی تقارنی دارد.
@matikandastan