📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢آیا گلشیری فخرفروشی کرد؟. دربارۀ این جمله بسیار گفتند و نوشتند
📢آیا گلشیری فخرفروشی کرد؟
@matikandastan
سایه اقتصادی نیا: هوشنگ گلشیری، در مصاحبهای که در مهر 1379 با میترا شجاعی انجام شده و متن کامل آن با عنوان «هیولای درون» در سایت بنیاد گلشیری موجود است، میگوید: «من خودم را ولی فقیه ادبیات میدانم».
دربارۀ این جمله بسیار گفتند و نوشتند. عدهای کوشیدند انتساب آن را به گلشیری رد کنند، اما درج مصاحبه در سایت رسمی بنیاد گلشیری هرگونه تردید را در انتساب این جمله به گلشیری دور میکند. عدهای کوشیدند فضای مصاحبه را فضایی غیررسمی و خودمانی جلوه دهند تا از این راه از رسمیت گفتۀ گلشیری بکاهند، در حالی که نگاهی به پرسشها و پاسخهای کاملاً آگاهانه و جدّی گلشیری نشان میدهد مصاحبه کاملاً رسمی بوده، نه گپ و گفتی خصوصی که در اثر امین نبودن شنونده به فضای عمومی درز کرده باشد. عدهای کوشیدند این جمله را، نه به مثابه گزارهای مستقل، بلکه با توجه به بافت سخن و پس و پیش آن توضیح دهند و آن را دهنکجی به سانسور تعبیر کنند. عدهای آن را خودستایانه و متکبرانه دانستند و نشانۀ خودشیفتگی شخصی که به قول شاملو «یک غیرممکن است... غیرممکن یعنی اینکه کسی نویسنده نباشد و همه فکر کنند نویسندۀ درجه یک است».
من به هیچیک از این تعابیر کاری ندارم. ممکن است هریک بیانکننده و دربردارندۀ بخشی از حقیقت، یا تمام آن باشند- حقیقتی که فقط و فقط نزد خود گلشیری بوده، نه نزد هیچیک از ما به عنوان مخاطب تاویلگر، و نه حتی نزد مصاحبهکنندهای که با شنیدن این جمله به صرافت هم نیفتاده پاپی این حرف شود و نخ را بگیرد تا به سرنخ برسد. من به بار این کلمه کار دارم و شک ندارم نویسندهای چون او، که آب و نان و رزق روحش کلمه بود، بیش از همه وزن آن را میشناخت. سایهها و سویههایش را، دایرۀ تعلق و گسترۀ تاویلپذیریاش را، معانی محکم و ضمنی و تلویحیاش را، مرّ لغت را. پس چرا آن را به کار برد؟ از سر تسامح؟ از سر مفاخره؟ برای برتریجویی؟ و یا، اگر کمی پیله کنیم، از سر داشتن روحیهای استبدادی؟ روحیهای که همزمان آنچه را با آن میجنگد درونی و آنِ خود میکند؟
به زعم من، تسامحی در کار نبوده است. گلشیری قدر کلمه را میدانست. پیمانهاش کج نبود. میتوانست برای هر معنی، ردایی بهقاعده از لغات بدوزد. تسامح در کار نوآمدهها و نکردهکارهاست، نه در زبان آموختهها و آزمودهها- که اگر باشد دوچندان زننده و گزنده است. باز به زعم من، مفاخره هم، به معنای پسندیدۀ ادبی آن در کار نبوده است و، اگر بخواهیم به این راه برویم، لاجرم به صفاتی چون تکبر و تفرعن میرسیم که با مفاخره به معنای ادبی آن متفاوت است. مفاخره از نیرومندترین و هنرمندانهترین صنایع ادبی است و از نمونههای درخشان آن در ادبیات فارسی، عطر داناییِ انسانی معتمدبهنفس و شایسته به مشام میرسد نه تعفنِ تفرعن و تکبر. اگر سخندانی چون حافظ غزل گفتن خود را «در سفتن» میخواند و آزادۀ آگاهی چون پروین خود را «اختر چرخ فلک»، و رند دانایی چون ایرجمیرزا خود را «ایرج شیرینسخن» خطاب میکند، اشمئزازی بر مخاطب غلبه نمیکند. قیاس همین سه تعبیر شاعرانۀ زیبا با تعبیری که گلشیری دربارۀ خود به کار برده راهی است از ثری تا ثریا. شاید بتوان جملۀ معروف دیگری از گلشیری را، که ضمن آن خود را «نهنگ آب خرد داستاننویسی ایران» خوانده است، تا حدی مفاخره به حساب آورد چون دستکم در آن صنعت تشبیه به کار رفته و میتوان به انجام پذیرفتنِ حداقلیِ "عمل ادبی" در آن دل خوش کرد و از این راه، به زحمت، آن را مفاخره نامید- هرچند شاملوآدمی همین را هم برنمیتابد و میگوید: «باس بهش گفت پدر جان، در برکه قورباغه به عمل میاد، باور نداری؟ آینه رو بردار جمال مبارکتو تماشا کن!» و اصلاً گیریم که مفاخره هم باشد- در روزها و روزگاری که اخوانثالث میسراید: «هیچیم و چیزی کم»، اصلاً چنین مفاخرههایی چه لطفی، چه حلاوتی دارد؟ کجا غرورانگیز است و مایۀ سرافرازی؟
به زعم من، نه تسامح و نه مفاخره. اینهمانی دونکیشوتوار با آنچه عمری با آن پنجه درافکندهای، گاه تو را با آن یکی میکند. گاه انسان شبیه دشمن خود میشود.
@matikandastan