نامه‌ی آخر پستچی.. ازنویسنده تشکر می‌کنم به خاطر قلم روانش. و اما داستان …

نامه ی آخر پستچی

ازنویسنده تشکر می کنم به خاطر قلم روانش.و اما داستان...
خاطره ای از فرجام عشق پیر زنی ارمنی که ظاهرا آن را فقط برای پری تعریف می کند،بطور نصفه نیمه.
وهر وقت هم به اینجای داستانش میرسه او را به یک فنجان چای داغ دعوت می کند و گویا هر دفعه هم می گوید:پری جان،به نظرت تا اینجای داستانم جذاب است؟
ماری که همان پیرزن است ،به یاد عشق گریخته از دستش،باکره ماند وجز پری همدمی هم ندارد
و بلاخره،یک روز جورج از جایی که خبر نداریم،سر می رسد ناغافل،
برای طلب بخشش و ماری هم می بخشد😳
زن عاشق می شود...وفادار می ماند به عشقی که بی دلیل ترکش کرد...
ودر آخر هم می بخشد
مرد اما...
شانه خالی می کند از زیر بار عشق تنها بایک تهدید کوچولو
ازدواج می کند...صاحب فرزند و نوه می شود...و در آخر هم میگوید: حلالم کن عزیزم
🌸