📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
داستانک/
داستانک/
@matikandastan
آدامس
همکارانِ آموزگارِ دراز و تاس و خوشپوش و خوشخنده، مدام نصیحتش میکردند که اینقدر به دانشآموزان رو ندهد. اما او چینهای پیراهنش را صاف میکرد و دستی توی موهای تُنُک دو طرف سرش میبرد؛ بعد میخندید و از دفتر مدرسه بیرون میآمد تا زودتر به سر کلاسش برسد. گاهی که نصیحتها زیاد میشد پقی میزد زیر خنده؛ از تهِ دل قهقهه میزد تا جایی که همکارانش ناراحت میشدند و دیگر باهاش حرف نمیزدند.
سرانجام روزی رسید که چند دانشآموز شیطان اسباب خندیدن تازهی خود و همشاگردیهاشان را برای مدتی فراهم کردند. وقتی آموزگار خواست از پشت میزش بلند شود و برود پای تخته تا درس آن روز را شروع کند، نشیمنگاه صندلی، چسبیده به کپلهاش از زمین کنده شد و آموزگار دست و بالی زد و با صدای ترسناک کوبش پایههای صندلی بر موزاییک، دوباره توی صندلی ولو شد.
بعد از آن ماجرا دیگر آموزگار را خوشپوش و خوشخنده نمیدیدند؛ او حالا فقط دراز و تاس بود.
وحید حسینی ایرانی؛ از مجموعه داستان در دست چاپ "آناناس"
@matikandastan
انجمن ماتیکان داستان