📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
در حالی که آنها نان جو با کره و مربای توت فرنگی میخوردند، خواهر کریس برایشان پیغام پاپ پیوس دوازدهم را میخواند
در حالی که آنها نان جو با کره و مربای توت فرنگی میخوردند، خواهر کریس برایشان پیغام پاپ پیوس دوازدهم را میخواند. همان پیام همیشگی بود: "ایمان در مبارزه با مادیات و مادهگرایی پیروز خواهد شد. مدنیت پیروز نهایی این معرکه است. کسانی که ادعای فروتنی و همدلی با فقرا دارند در واقع کفار هستند." گویی ولیگه برای اولین بار بود که حرفهای پدر مقدس را میشنید و یا درک میکرد. انگار او همچنان یک کودک مانده بود. مثل همان روزگاری که او و لویی خیلی کوچکتر بودند و یک روز سر کلاس از خواهر کریس شنیده بودند که قرار است یک مسابقۀ نقاشی برگزار شود. نوع گل را می توانید خودتان انتخاب کنید و برندۀ مسابقه -دقت کنید، چون در طول تاریخ این برای اولین بار است- به رم فرستاده خواهد شد، به شهر ابدیت. و به خرج واتیکان در یکی از آپارتمانهای مقدس آنجا سکونت خواهد کرد. توسط خود پاپ به او خوشامد گفته خواهد شد و یک روروک جایزه خواهد گرفت که روی پلاک آن نوشته شده: "واتیکان" که چنین چیزی کمیاب است. انتخاب گل آزاد است، که قبلا هم گفته بودم. ولی خوب همه این را میدانند که پدر مقدس بنفشه را بیشتر از هر گلی دوست دارد. اگر چه روی سنگ قبر مادرش همیشه رزهای قرمز می گذارد. لویی قشنگترین نقاشی را کشیده بود، کاملا مطمئن بود. او تقریبا همۀ رنگهای جعبه آبرنگش را با هم مخلوط کرده بود، اما از رنگهای آبی و قرمز بیشتر از همۀ رنگها استفاده کرده بود. وقتی چشمهایش را نیمبسته میکرد –که از صمیم قلبش امیدوار بود پاپ و کاردینالش هم این کار بکنند- احساس میکرد که آن گل را می توان از روی کاغذ چید. کاش فقط پاپ از او نمیپرسید که این چه جور گلی بود. خواهر گریس از کنار نیمکتها رد شد، پیش نیمکت او طولانیتر ایستاد. خواهر هیچ موقع احساسش را فاش نمیکرد. (همانطور که وقتی نیم رخ زاویه دار و تیزش، شبیه یک عقاب، پیغام پاپ را میخواند احساسش را فاش نکرده بود.) یک عقاب وحشی، مثل همان عقابی که هیتلر در روز تولدش از عموم مردم آلمان هدیه گرفته بود، و برای ستایش حیوان شجاع بلافاصه آن را در آسمان آلمان رها کرده بود. خواهر گریس نزدیک میز ولیگه گفت: «بد نیست.» رقابت بین ما دو نفر است. ولیگه نباید برنده شود.
خواهر گریس آهسته با قدمهای کوتاه به طرف تخته سیاه میرود، آن را برمیگرداند، پشت آن پنهان میشود و مدتی طولانی اسمها را مینویسد. دارد به همه نمره میدهد؟! از پشت تخته سیاه بیرون آمده گچ را توی سینی پرتاب می کند. دست راستش را به پیشبند آبی روش صد بار شسته شدهاش میمالد و میگوید:«چه کسی، و چه کسی؟»
لویی یا چه کس دیگری! بعد با حرکت تندی تخته سیه را برمیگرداند. با گچ مرد کوچکی کشیده است که دست غولآسایش را به طرف دماغش برده، انگشت شستش را روی دماغش گذاشته و از آن لبهای کلفت حیوانیاش حبابی بیرون آمده که توی آن نوشته است" اول آوریل". درست بود، آن روز، روز اول آوریل بود، روزی که آدم میتواند احمقها را تا هر جایی که دلش میخواهد بفرست. خواهر گریس خندید، هیچ یک از شاگردها نخندیدند.
... اول آوریل هر سال را مردم بسیاری از کشورهای اروپا با دروغهای شوخیوار برگزار می کنند، مثل دروغ سیزده ایرانیها
اندوه بلژیک/ هوگو کلاوس/ سامگیس زندی
@treebook