مرد بنا: چگونه توانم معماری بیاموزم؟. ماهیار: بنایی را چگونه آموختی؟. مرد بنا: شاگردی بنایان کردم

مرد بنا: چگونه توانم معماری بیاموزم؟
ماهیار: بنایی را چگونه آموختی؟
مرد بنا: شاگردی بنایان کردم.
ماهیار: اکنون شاگردی معماران کن.
مرد بنا: مرا آرزوست که شاگردی تو کنم. که آنچه مرا به شوق آورده، توفیریست که کار تو دارد با آن معماران دیگر.
ماهیار: چه توفیری؟
مرد بنا: سپاهان را عمارتها و کاخهای باشکوه کم نیست. اما در این عمارت که تو کرده یی برای مرد بازرگان، با آنکه نه فیروزه یی در کار است نه یاقوتی نه آینه ای نه حتی سنگ مرمری، چندا شکوه و زیبایی در کار است که صد یک آن در دیگر عمارتها نیست. این شگفتی از کجاست؟
ماهیار: (می خندد) از محبتی که توراست با من.

معمای ماهیار معمار (نمایشنامه)
رضا قاسمی