سعید تشکری: آیا می‌توان با رمان‌نویسی در شرایط کنونی، قد علم کرد و گفت رمان ما چه چیز کم دارد؟

سعید تشکری: آیا می‌توان با رمان‌نویسی در شرایط کنونی، قد عَلَم کرد و گفت رمان ما چه چیز کم دارد؟ تلاش من در هندوی شیدا پاسخ به یک نیاز بود و کماکان هست. ما در ایران نویسندگانی خوب با رمان‌هایی متفاوت و خوب داریم که هنوز هم می‌نویسند. اصلاً هم موافق نیستم با کسانی که رمان ایرانی را محکوم می‌کنند و یا نمیخوانند و یا اصلاً باورش ندارند. چون هر رمانی ذاتاً باید پتانسیل خوانده‌شدن را داشته باشد. تلاش من همیشه این بوده که رمان را مخاطبم در حال خواندن، هم بخواند و هم ببیند؛ خواندن تماشایی! یعنی ادبیات و سینما را با دقتی میلی‌متری با کلمات بنویسم. کلمات را میزانسن دهم و همه‌ی فرمول‌های ژانرهای سینما را در آثارم منعکس کنم. مارگریت دوراس و کوندرا و کیشلوفسکی را به همین دلیل می‌ستایم چون به من آموختند که چگونه می‌شود در کتاب فیلم را دید و در فیلم‌ها رمان خواند. نوشته‌های من برای تماشای مخاطب است. در طول زمان چهل‌ساله‌ی فعالیت ادبی و هنری‌ام همیشه حسم این بوده که مخاطب می‌تواند با میزانسن نامرئی کلمه در جادوی دراماتیک اثر خیز بردارد و نفس‌گیر اثری را بخواند که برای او احترام قائل شده است. تکنیک من در رمان «هندوی شیدا» با این پیش‌فرض شکل گرفته که خواننده هوش دلربای ادبی و تصویری دارد.

من به کسانی که مخاطب را می‌خواهند شیرفهم کنند کاری ندارم؛ اما با کشف مخاطب بسیار روبرو شده‌ام. او کاشف است و نویسنده کسی است که زلال و پنهانی چراها را در بزنگاه و زاویه دیدی انتخاب می‌کند تا مخاطب اسیر فرم‌های رادیکالی و محتواهای بی‌دغدغه نباشد. دغدغه‌ی من در رمان ساختن فیلم‌هایی است که هیچ‌گاه ساخته نمی‌شوند اما می‌توان آن‌ها را روی کاغذ ساخت. تهییج و تنوع توام با استدلال دراماتیک که بعد چه می‌شود! این توسط معاصرسازی لوکیشن‌هایی است که در عین آشنایی‌زدایی و نو بودن برای مخاطب، بسیار آشنا هستند. رمان شهری من می‌کوشد طلاهای مس شده و ناب هویت ایرانی را در شهری ایرانی و انسان ایرانی کشف کند و کنارش باشد. اما زمینه‌اش روشن است. شناسنامه هویت‌دار آدم‌هایی که در عین تسلسل رابطه‌ای تأسف‌بار با یکدیگر دارند. ما با هجوم درد و سوختگی گوتیک‌وار روبه‌رو هستیم. در خشونت امروز رابطه‌های خانواده دارد هجوم‌وار علیه یکدیگر، چه تنی و چه ناتنی عمل می‌کند و عشق واژه‌ای است که می‌کوشد این نابهنگام را درک و تفسیر کند. هندوی شیدا تقابل مستقیم با واژگونی رابطه‌ها دارد. پسری پدر خود را آتش می‌زند. پسر عاشق است. مادر فارغ و پدر بی‌مسئولیت. اما همین پدر در جای واقعی‌اش وقتی قرار می‌گیرد، عشقی نو توأم با رنجی است که باید بکشد و نکشیده. سوی دیگر دختری است که باید به دلیل فقر تصویری کنیزوار داشته باشد اما چنین نیست! قوه‌ی درک او در زمان امروز بسیار گسترده‌تر از نسل قبل خود است. جنگ اغنیا و فقرا پاداش و جنگ توأم دارد. اغنیا مغلوب نمی‌شوند و فقرا حاکم نمی‌شوند؛ اما غنی بودن در اراده، هر ثروتی را می‌تواند مغلوب سازد. این شعار من نیست. این اراده‌ی تابناک بشری است. روشنفکری یک واژه‌ی مسئول است چون ختم به اراده است؛ اما وقتی فقط واژگان را داریم و اراده غایب می‌شود، از آدمی فلاکت و شعار می‌سازد. هندوی شیدا یک تلنگر علیه جهان چنین رابطه‌هایی است. تصویر من، داستانی از این زمانه‌ی غیبت عشق، واژگانی است که باید پای عمل‌گرایانه داشته باشد. ارجاع من کماکان به سینماست. هندوی شیدا رمانی است که وقتی می‌خوانی می‌توانی آن را ببینی. امروز دیگر وحدت هنرها همان تعریف ساده انیشتین است که گفت جهان نسبی است. نسبت هنرها با هم ترکیب هنرمندانه ادبیات و سینما را می‌سازد. کاش هنر سینما می‌فهمید که تا وقتی ادبیات کنارش نباشد این هنر هم چنان یک سودا بیشتر نیست و تنها می‌ماند.

هندوی شیدا شما را به خواندن و دیدن توامان دعوت می‌کند و به قول کیشلوفسکی این اعتقاد عمیق در من است که اگر بتوان کاری ارزشمند برای فرهنگ کرد، نزدیک شدن به موضوعاتی است که مردم را به یکدیگر پیوند می‌دهد و نه مضامینی که آن‌ها را از هم جدا می‌کند. بسیاری چیزها در جهان است که موجب جدایی مردم از یکدیگر می‌شود. مهم نیست شما که هستید و من که هستم، مهم نیست دندان شما درد می‌کند یا دندان من، باز دردی مشترک است. احساسات است که آدم‌ها را به هم پیوند می‌دهد، چرا که واژه‌ی عشق معنایی مشابه برای تمام آدم‌ها دارد. هندوی شیدا درباره عشق است!