لوژیک همه چیز را به توطئه دشمنان نسبت می‌دهند، جامعه‌ای که باهوش‌ها و نوابغ آن، آن جامعه را دور زده‌اند و زندگی دیگری دارند

لوژیک همه چیز را به توطئه دشمنان نسبت می دهند، جامعه ای که باهوش ها و نوابغ آن، آن جامعه را دور زده اند و زندگی دیگری دارند. فرزندان زیرزمین، دنیا را ندیده اند، خورشید و ماه را نمی شناسند و ماهی را جاسوس می پندارند، آنها از واقعیت نهی می شوند، واقعیت در زندگی آنها گم شده است. در این سرزمین، زمان نگه داشته شده است و یا حداقل دزدیده می شود، بنابراین این مردمان از زمان عقب مانده اند و زمان را گم کرده اند و …
خلاصه کلام اینکه این فیلم به زیبایی حماقت نهفته در کمونیسم و بطور کلی نظام های ایدئولوژیک را به تصویر می کشد و به زیبایی ابتذال آن ها را نشان می دهد. قهرمانان را بنده لذت خویش(چه قهرمان همیشه قهرمان و چه قهرمان زراندوز) نشان می دهد و روند قهرمان سازی احمقانه این نظام ها را به چالش می کشد. نشان می دهد چگونه یک قهرمان شکست خورده فرزند خویش را برای لذت خود، فدا می کند و چگونه از واقعیت می گریزد… و چگونه یک جامعه فنا می شود.
البته اواخر فیلم، کمی هم به ماجرای جدایی دو کشور از یکدیگر پرداخته می شود که شاید لازم باشد توضیحی در این خصوص داده شود، پس کمی راجع به ماجرای یوگسلاوی سابق توضیح می دهم که اگر فیلم را دیدید، و اطلاعی از تاریخ یوگسلاوی ندارید، بهتر بدانید که چه اتفاقی افتاده است. یوگسلاوی سابق پس از آنکه پس از جنگ جهانی، توسط کمونیست ها فتح شد، به دست رفیق تیتو! از کمونیست های بزرگ اداره می شد. این کشور که از دو قوم بزرگ صرب و کروات تشکیل می شد که کروات ها عمدتا مسلمان بودند. این دو قوم پس از از بین رفتن نظام کمونیستی با هم درگیر شدند و در نهایت با دخالت آمریکا، این کشور به دو کشور صربستان و بوسنی هرزگوین تقسیم شد. و عملا جنگ قومی به این شکل خاتمه پیدا کرد.( به همین جهت جورج بوش در بوسنی به شدت محبوب است و یکی از بی نظیرترین استقبال ها در این کشور از بوش صورت گرفت.) داستان فیلم عملا در میانه این دو جنگ اتفاق می افتد.