📢آشوب درون و ساز علیزاده

📢آشوب درون و ساز علیزاده
@matikandastan

معصومه بابایی: "پاییز از پاهایم بالا می رود" را که یک نفس و یک روزه خواندم با خودم گفتم: چه خوب شد این کتاب به دست من رسید. داستانی که با وجود آنکه از اواسط کتاب می دانی که ناری همان ناهیده است یا تیمور زادگان کسی جز سرهنگ نمی تواند باشد باز آنقدر تعلیق و کشش دارد که مخاطب را تا آخر بکشاند. داستان با زاویه دید اول شخصی روایت می شود که در ماجرا مداخله گر است. از امکانات این زاویه دید در ایجاد صمیمیت خوب استفاده شده. توصیف ها از جاده کوهستانی، اتاق ناهید، نایلون پشت پنجره، پستو و... آن چنان جاندار است که می توان همه آنها و درخت توت وسط حیاط و ناری را که پشت میله ها اسیر است و کشیده شدن ناری را روی زمین های پر یخ و برف دید. برف و سرما و سردی و خشونت اتفاق داستان را خوب پوشش می دهند و فضاسازی می کنند. از اسامی نوازنده ها، خواننده ها، نویسندگان و کتابها درست و بجا استفاده می شود. آنجا که به مجلس افطاری می رود از ربنای شجریان بهره می برد و هنگامی که پس از فهمیدن ماجرا درونش آشوبی برپاست حسین علیزاده است که به نی ها و فلوت ها می گوید مرثیه بنوازند. اشکالات دستوری و نگارشی محدود می شود به: "بهم گفت" و یا "همین پشت مشتها گرگ ها زوزه می کشند" که چون در دیالوگ نیست به چشم می آید. به بومی نویسی توجه شده و استفاده از لغات و جملات ترکی، چون معنایشان در پانویسها آمده مشکلی ایجاد نمی کند و به حسن کار افزوده. نام محلات و اماکن در تبریز هم به واقعی کردن ماجرا کمک کرده. شخصیت ناهید پویا است و در انتها پیداشدن بینش تازه و نگاه نو در ناهید قابل مشاهده است. و عشق که با محجوبیت و کنارگذاشتن نفرت آرام آرام در وجود ناهید پا میگیرد. اگر بعضی وقایع خیلی تصادفی نبود، مثل اینکه خواستگار ناهید همان پسر سرهنگ است یا تیمور زادگان همان سرهنگ می شود، راحت می شد با رفتن تصادفی ناهید به ایتگین کنار آمد. به هر حال داستان خوبی از خانم صبوحی که روزی به عنوان مهمان به این شهر (مشهد) آمده اند و حالا خودشان صاحبخانه هستند خواندم. منتظر کتابهای بعدی شان هستم.
@matikandastan