واگویه‌های ذهنی برای آن چه پشت سرگذاشته، همه حاصل ذهنی مشوش، پریشان و درمانده است که همواره می‌خواهد بایستد و مقاومت کند

واگویه‌های ذهنی برای آن چه پشت سرگذاشته، همه حاصلِ ذهنی مشوّش، پریشان و درمانده است که همواره می‌خواهد بایستد و مقاومت کند. ازپا افتادن را دوست ندارد. ذهنی که تحصیل کرده است و دراجتماع شغلی داشته. ذهنی که سرکش است و واژه‌ای به نام قسمت و تقدیررا نمی‌پسندد. مرزها را می‌شکافد. درواقع مثل ماهی سیاه کوچولو می‌رود تا آن سوی آب‌ها را تجربه کند. تا ازهمه‌ی آن چه پشت سرگذاشته بگریزد. مربع، دایره و هربُعدی که او را دوباره به نقطه‌ی شروع خاطرات‌اش می‌رساند، آزارش می‌دهد و درپایان، این بارنقطه‌ی تمرکزش را تغییرداده و فقط دررویای یک چیزاست.... جایی درکتاب صفحه‌ی 84 عطف به صفحات اولیه‌ی کتاب است. راوی ذهنی درگیرو مغشوش دارد و این باربه به رویایی دیگرچسبیده و تا به آخرپیش می‌رود. جایی به دیرفهمی‌اش اقرارمی کند:" چرا همه چیزرا دیرمی فهمم؟" مستاصل ماندن، آوارگی و ترس و اضطراب، حس‌هایی بود که روای همه‌ی عمرمثل کوله باری با خود حمل کرد.