📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
۵) در این داستانها، شخصیتها «فکر» نمىکنند؛ فکر نه براى سبک و سنگین کردن سود و زیان فلان معامله یا خرید این یا آن کفش یا فرش
5) در اين داستانها، شخصيتها «فكر» نمىكنند؛ فكر نه براى سبك و سنگين كردن سود و زيان فلان معامله يا خريد اين يا آن كفش يا فرش. بلكه فكر درباره »چيستى« زندگى. البته در ادبيات جدى لباس و خورد و خوراك هم جاى خود را دارد و حتى مىتواند بخش زندهاى از داستان را تشكيل دهد اما روح و گوهر داستان، انسان را متناسب با موقعيتها يا بافت اجتماعى - تاريخى روايت بهمثابه »نوع« مطرح مىكند.
6) ادبيات عامهپسند، معمولاً كارى به عادلانه بودن يا نبودن مناسبات سياسى - اجتماعى - اقتصادى موجود ندارد. كمترين اشاره هنرى و ظريفى به وضعيت اقتصادى محرومين، سركوب معترضين، حذف صاحبان انديشه و منزوى كردن آنها، فلاكت جمع كثيرى از مردم و اختلاف طبقاتى نامتعارف، زد و بندهاى پشت پرده جريانهاى سياسى، اتحاد مقطعى آنها در زمانهاى مختلف براى نابود كردن جريانهاى مستقل، و نيز مفاسد بىشمار مالى و ادارى صاحبان قدرت نمىشود. گويى داستان در فضايى غير از بستر اجتماعى پرتلاطم و آلوده موجود مىگذرد. از الگوهاى واقعى، فقط خيابانها، كافه ترياها، ترافيك و دعواهاى سطحى روزمره را مىبينيم. نويسنده گرايشى ژرف دارد به اينكه داستان را به خلوت كامبيزجون و فتنهجون بكشاند. و براى آنكه به اين حلوت شور و حال ببخشد، معمولاً از مثلث عشقى غافل نمىشود و پاى رقيب فتنه يعنى شهرآشوب يا رقيب كامبيز يعنى بيژن را هم به ميان مىكشد. بنابراين بهلحاظ ارزشگذارى، آثارىاند محافظهكارانه. بههمين دليل است كه معمولاً حكومتهاى وقت با این نوع ادبيات كنار مىآيند.
7) متأسفانه نويسندگان ادبيات عامهپسند، بسيارى از رخدادها، شخصيتها و حتى صحنهها را از آثار ادبيات جدى برداشت مىكنند و با حذف بخشهاى اساسى معنايى و ساختارى، چيزى به خواننده ارائه مىدهند كه بهنام خودشان هم ثبت مىشود و نويسنده حوزه ادبيات جدى، دستش از اين ارتباط كوتاه است.
8) اين نوع ادبيات خواننده را از لحاظ غريزه دچار رضايتخاطر آنى و بهلحاظ روحى - عاطفى دستخوش تب و تاب مىكند. خواننده منتظر است كه او هم بهسادگى شخصيتهاى داستان شانس بياورد، شمار كثيرى از جنس مخالف عاشقش شوند و راحت به ثروت برسد. نتيجه اين بازى روحى - روانى، مبتذل كردن فرهنگ از يكسو و ايجاد يا تداوم روحيه خودمحورى، ستمگرى و هرجمرجطلبى اخلاقى از ديگرسو است.
9) توجه بيش از حد به خواستها و خواستههاى مردم، خصوصاً گرايش جوانها به پول و افتخار؛ آنهم به روش سهل و سادهاى كه فقط محصول ذهن نويسندهاند؛ و در همانحال بنا به موقعيت، تبليغ درويشمسلكى و بىاعتنايى به مال و منال و مشغول كردن ذهن خواننده به خصوصيات شخصيتها، بهويژه تنهايى، مهربانى، نيكطبعى (يا برعكس خشونت و عدم شفقت) براى ايجاد همذاتپندارى.
10) استفاده از بعضى عناصر دمدستى و نخنما مانند خواب و كابوس، تشريح و توضيح طولانى اين رؤياها براى سرگرمكردن خواننده، فال و احضار ارواح.
11) در اين داستانها يا تغييراتى در شخصيتها ديده نمىشود يا بسيار سطحى است و در بيشتر موارد فقط به اين دليل چنين تغييراتى مطرح مىشوند كه داستان پايان خوشى داشته باشد. مثلاً در آخر داستان پدرِ عياش خانواده يا خاله حسود ناگهان تغيير مىكنند تا هم خانواده پدرى شخصيت اول داستان به آرامش برسد و هم زندگى زناشويى با دخترخاله راحتتر شود.
12) حفظ تعليقهاى سطحى تا پايان غافلگيركننده داستان؛ طورىكه خواننده سطحىگرا كتاب را زمين نگذارد.
13) بيشتر رمانهاى عامه پسند هر كشور به شكل عجيبى در قصه و شكل روايت مشابهت دارند، حتى در كل جهان چنين است. توصيه مىكنم دوازده (12) مورد از دوازده(12) كشور كه حتماً يك مورد آن ايرانى و چهار مورد ديگرش ژاپنى، آمريكايى و فرانسوى و هندى است، انتخاب شوند. قضاوت را به خودتان محول مىكنم.
كسى زمانی گفته بود: «داستايفسكى رمان بزرگ خلق مىكرد. حتى اگر او را از نظر فكرى مرتجع بدانيم، باز نمىتوان بزرگى آثارش را ناديده گرفت.» در همين بخش نيز خواننده بهخوبى پى مىبرد كه چگونه توتاليتاريسم كه استعارهاش را در مفتش اعظم مىبينيم «خاطرات مردم و اعتقادات آنها و دين و ايمان آنها را تيول خود مىداند و براى آنها خاطره، اعتقاد، دين و ايمان نو مىسازد.»
در مقاله رُمان و اروپا نوشته كوندرا مىفهميم چرا كشورهاى اروپاى شرقى، خصوصاً خود روسيه، كه تا 1917 آنهمه غول ادبى به جهان ادبيات عرضه داشت، طى هفتاد سال حتى يك نويسنده و شاعر درجه سه در دامن خود نپروراند تا او را به عنوان شاعر و نويسندهاى دوستدار اردوگاه سوسياليسم ِ واقعاً موجود به رخ جهان بكشاند. كسانى چون شولوخف و آنا زگرس نيز به لحاظ ساختار شخصيتى، به ويژه جنبه روانى آن، پرورش يافته مكتب سوسياليسم لنين و استالين نبودند.