دل‌ام گرفت بعد از دیدن مصاحبه‌ی خانه‌گی ارسلان براهنی با پدرش رضا براهنی (لینک در اولین کامنت)

دل‌ام گرفت بعد از دیدنِ مصاحبه‌ی خانه‌گیِ ارسلان براهنی با پدرش رضا براهنی (لینک در اولین کامنت).
غول‌های قدیمی‌ترِ ادبیات ایران با هم خوب نبودند همواره همدیگر را متهم کردند رقابتی بود یا نبود بازارِ کوچکِ کتاب و مجله‌ای بود و انگار مسابقه‌ای که خط پایان ندارد اما سیاهی‌لشگرِ پشت‌سرشان که گاه همه‌ی آن‌چه غول‌ها نوشته‌اند نخوانده‌اند پشتِ پرچمی راه افتادند و به آن دیگری دشنام دادند قانونی هم نبود که مهدی اخوان‌ثالث، شهریار، گلستان یا براهنی را در سنین بازنشسته‌گی از مصاحبه بازدارد. کلمه‌ها در مصاحبه‌ها یا نامه‌ها جابه‌جا شد یا نشد راهِ دشنام بسته نشد. امروز یا همه در امامزاده‌طاهر و قطعه‌ی هنرمندان و این‌طرف و آن‌طرف خفته‌اند یا پا به سن گذاشته‌اند. ادامه‌ی دعواها اگر بخواهند هم برای‌شان ممکن نیست.
نکته‌ این‌جاست که ترکیبِ نویسنده‌ی سیاسی از همین دعواها بیرون می‌آید. شاید با پایانِ دوره‌ی غول‌ها بالاخره روزی برسیم به این باور که نویسنده یا داستان‌نویس چریک نیست نویسنده مبارز سیاسی نیست نویسنده اپوزیسیونِ هیچ سیستمِ حکومتی نیست که اگر بشود پایانِ نویسنده‌گیِ اوست او داستان و فهمِ خودش از تاریخ و اجتماع را می‌نویسد ممکن است کسی را خوش بیاید یا نیاید. نسلِ غول‌ها نگذاشت چنین مفهومی پا بگیرد. خودش آن را ساخت و خودش ناخواسته قربانی‌اش شد.

از صفحه ی فیس بوک حامد اسماعیلیون

Telegram.me/anjomane_dastani_rahtaab