📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
ماجرای عشقی مانند بامداد خمار در ادبیات زیاد وجود دارد
https://telegram.me/angomanedastan
تفاوت جایگاه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... میان محبوبه و رحیم بر روابط آنها سایهای سنگین میاندازد و آن را به بحران میکشاند.
این بحران بعد از آنکه محبوبه بچه دومش را سقط میکند به اوج میرسد تا آنکه سرانجام محبوبه پشیمان از تصمیمی که گرفته در حالی که برای همیشه نازا شده به سوی خانواده خود – بصیرالملک – بازمیگردد تا اینبار بهعنوان همسر دوم با پسرعمویش منصور ازدواج کند.
ماجرای عشقی مانند بامداد خمار در ادبیات زیاد وجود دارد. عشق به تعبیر ژولیا کریستوا «سرپیچی از یک ممنوعیت» است که اگر بسط یابد به تمایز منتهی میشود. تمایزی که آغاز فضایی نو در زندگی قهرمان داستان خواهد بود، فضایی که تفاوت کیفی با گذشته دارد .برای خلق و به دستآوردن یک فضای روانی یا قلمروی درونی، موجودات سخنگو باید از فرهنگ نمایش، از ساختارهای سخت نمادین و از هویتهای متجانس سرپیچی کنند
خروج فرد از تصلب ساختارهای نمادین باعث آن میشود که در آغاز، خود را بیگانه و غریب بیابد مانند یک غریبه که به خانهای بهکلی متفاوت از خانه خود، قدم میگذارد و ناگزیر است با زبانی متفاوت از زبان خود سخن بگوید. هنگامی که محبوبه خانه پدریاش را ترک میکند و قدم به خانه همسرش رحیم میگذارد با حس بیگانگی مواجه میشود: "من پا به حیاط گذاشتم و مات و مبهوت به درودیوارخیره شدم. تمام این خانه به اندازه حیاط خلوت خانه پدریام نیز نمیشد... بره آهویی بودم که در دشتی خشک و غریب، تنها و سرگردان مانده و در پشت سرش شکارچی و مقابلش سرزمینی مرموز و ناشناخته گسترده بود"