📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
بازی با دم شیر کار من نیست. حقیقتش این است که یک حرفی زدهام و توش ماندهام. به قول سعدی:
بازی با دُم شیر کار من نیست. حقیقتش این است که یک حرفی زدهام و توش ماندهام. به قول سعدی:
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
گفتم بنشینم و یاد بعضی نفرات بنویسم و رفقای المپنشینم را یک به یک نام ببرم و دربارهشان، و البته بیشتر درباره خوبیهایشان، انشا بنویسم. دیدید که مقدمه هم نوشتم. اما دست به قلم که بردم، دیدم عجب حماقتی کردهام و چه مأموریت خطرناکی برای خودم تعریف کردهام. درباره نیما و سایه و شهریار و خانلری و اخوان که قرار نیست چیز بنویسم. قرار است درباره شاعران و نویسندگان و منتقدان و هنرمندانی بنویسم که در زمره جاودانانند و در حکم شیر و عقاب و نخلند و معلوم است که پشّه لاغری چون من از عهدهشان برنمیآید.
چه بنویسم؟ چه بگویم؟ بگویم خیلی بزرگ و فحل و ارجمندند؟ این را که شما بهتر از من میدانید. بنویسم خیلی خوشاخلاق و متواضع و مهربانند؟ اگرچه اغراق است، اما نوشتنش چه فایده دارد؟ آشتیهای قدیم و دعواهای قدیمتر را هم بزنم؟ قصه حسین کرد تعریف کنم؟ چه بنویسم؟ آدم عاقل در ظهر تابستان با حضرات طنین (بخوانید تایتان) همپیاله میشود؟ این چه چاهی بود که خودم را در آن انداختم و این چه گرهی بود که بر قلم شکستهام زدم؟
اگر هفتاد سالم بود، طوری نبود. میگفتم حالا که آردم را بیختهام و الکم را آویختهام، بگذار تتمه حرفم را هم بزنم و با خیال راحت بمیرم. مرگ حق است و چهبسا به فردا و به عصر و به یک ثانیه دیگر نکشم. اما من هنوز اول راهم و هنوز کو تا بیختن آرد و آویختن الک؟ الحمدلله نه آردی هست و نه الکی و نه...
این هم بد فکری نیست که فعلا آنقدر خودم را پایین بیاورم و نفسم را بشکنم که اگر بعدا سوزنی هم ناخواسته به رفیقی زدم توجیه کنم که «ببین، قبلش به خودم جوالدوزهای مکرر زدهام.» چه توجیه مسخرهای. خودم را به خاک هم بمالم و دیوار هرچه مبال را روی سرم خراب کنم، باز کسی از من نمیپذیرد که اسرار حظیرةالقدس را روی دایره بریزم. سواری داشت از دهی میگذشت. یکی مثل من نشسته بود سینهکش آفتاب و بفرما زد. سوار سرِ اسبش را کج کرد و پرسید «کجا ببندمش؟» گفت «سر زبان من که دیگر بیموقع نچرخد و بفرمای بیوجه نزند.» درواقع من هم بفرمایی زدهام و توش ماندهام و حسابی هم ماندهام.
در جوانی میشود مزخرف نوشت و به روی خود هم نیاورد. کیست که در جوانیاش مزخرف ننوشته باشد و حرف بیصاحب و بیحساب نزده باشد؟ در سوره اولین یادداشت رسمیام درباره نقاشی معاصر مملکت بود با تیتر «باز هم از نقاشی.» شروعش این بود که «من برآنم که...» موقع سردبیریام مزخرف از این و آن زیاد چاپ کردهام، اما اگر کسی «باز هم از نقاشی» را با آن «من برآنمِ» بلاهتبارش تحویلم میداد، درجا روانه سطل آشغالش میکردم. لطف آقامرتضی اما لاتحدّ و لاتحصی بود و لابد میخواست دل من نشکند و تأثیر بد در روحیهام نگذارد. خودش گفته بود که چه سردبیر دلرحمی است...
جوانی اگرچه با جهالت قرین است، اما محاسن بیشمار دارد. یکی از این محاسن همین است که دیگران بر آدم سخت نمیگیرند و مو از ماستش نمیکشند و کارهایش را با ضریب بالایی از غرور و خطا و ندانمکاری میپذیرند. انگار همه توافق دارند که نسبت به جوان موضع تشویقی و تربیتی بگیرند و اندکش را بسیار بشمرند و عیوبش را لاپوشانی کنند. اما همین که جوانی بگذرد و تو قدرش ندانی، رفتارها فرق میکند و نسبتها عوض میشود و مواضع تشویقی و تربیتی جایشان را به تنبیهی و ملامتی میدهند. بیخود نیست ابوالفضل بیهقی از قلمش مراقبت میکند و به خوشامد صاحبان قدرت تن نمیدهد. او پیر است و فرصتی برای جبران ندارد و دلش نمیخواهد شریک گناه دیگران شود و در گور از خوانندگانش بشنود که «شرم باد این پیر را.» هنوز خیلی پیر نشدهام و آثار پیری بر عارض و قامتم نمایان نشده، اما میفهمم که دیگران در مقابل نوشتههایم آن تسامح و تساهل سابق را ندارند. لذا باید مراقبت کنم که به جدول نزنم و بیخودی برای خودم دشمن نتراشم...
سیدعلی میرفتاح
مجله سهنقطه
[«رفقای خوب» صفحه «سیدعلی میرفتاح» است در سهنقطه. صفحهای که میرفتاح در آن یاد رفیقان سالهای دور میکند و ذکر روزهای رفته. با سهنقطه همراه باشید]
@Maktoob3Noghte