📌داستانک. لکه‌ی سیاه. ✒نگار ایمانی پور

📌داستانک
@matikandastan
📃وسواس لکه ی سیاه
✒نگار ایمانی پور

مثل همیشه میز صبحانه را با وسواس خاصی چیدم. سر میز که نشستم، اولین لقمه را هنوز به دهان نبرده نگاهم به لکه ی سیاهی افتاد. بلند شدم که به طرفش یورش ببرم، لقمه در دهانم گیر کرد. نشستم، سعی کردم نگاهش نکنم. دوباره ایستادم و تصمیم گرفتم به سمتش بروم که دکتر باکتری دستم را گرفت و گفت بی خیال، نشستم، دومین لقمه را که خوردم، باز نگاهش کردم، بی اختیار بلند شدم، این بار دکتر با شدت عمل بیشتری برخورد کرد. لیوان شیرم را تا آخر خوردم، دست آخر دستمال سفید را برداشتم و به طرفش حمله کردم. لکه ی سیاه سنجاق سر دخترم بود.
@matikandastan