📢اختصاصی ماتیکان داستان. 📌چامه-داستان. کنت ویلیامز

📢اختصاصی ماتیکان داستان
📌چامه-داستان
@matikandastan

📃گاز
✒چارلز کِنِت ویلیامز
✏پژمان طهرانیان

با خودم فکر می‌کنم: جالب نمی‌شد اگر آن خانم موآبی در سالن انتظار مطب دکتر
وقتی خم ‌شد روی میز مجله‌ها و بادی در ‌داد، بادی مختصر،
و سرخِ سرخ ‌شد از خجالت ــــ
جالب نمی‌شد اگر گاز روده ظاهر می‌شد در هیئتِ ابرهایی مرئی
تا زن به‌چشم می‌دید که بادِ آرام‌اش، باد بی‌آزارش، پیش از عزیمت،
چطور مماس گذشت از کنارِ صورتم؟

اینها به کنار، همزمانی جالبی بود اتفاقی که افتاد چون
هنوز یک ساعت نگذشته از وقتی که با سگم رفته بودیم پیاده‌روی
و او از عطسه‌ی اگزوز ماشینی پاک شوکه شد و چنان پرید از جایش که انگار اسبی‌ست که رم کرده باشد.
و این اتفاق اصطبلی را به یادم آورد که وقتی دوازده‌ساله بودم
آخرهفته‌ها در آن کار می‌کردم
و نریان ابلق بی‌نظیری که هربار سوارش می‌شدند،

همان‌‌طور هِی جفتک می‌انداخت، گیرم که بارها محکم‌تر
بزرگ، براق، باشکوه، و آن زن،
با چهره‌ای حالا از شرم پنهان‌ پشت مجله‌ی مُدش،
یادم می‌اندازد که فراموش کرده‌ بودم بُهت‌ام، بیشتر از هرچیز،
از این بود که اسب، با هر پرشی که می‌کرد،
چه باد محکمی درمی‌داد: پوف! پوف! پوف!


چیزی که به آن اشاره نشده بود در هیچ‌کدام از آن‌ کتاب‌هایی که من آن‌روزها می‌بلعیدم‌،
کتاب‌هایی درباره‌ی اسب‌ها و سوارانشان.
با آن‌ شکوه وحشیانه، با آن سُم‌های برّاقِ پولادین،
فَوَران انباشتی در دل‌وروده‌ی ِ عظیمِ آن جانور،
با نفسی که بند می‌آمد، قلبی که از تپش می‌ایستاد، منخرینی که بی‌نهایت گشاد می‌شد،
و من نمی‌دانستم که آیا می‌خواهم کاری کنم که حیوان رام شود، یا این‌که من هم او شوم!

پ.ن: این اثر قطعه حذف شده کتابِ "شوک ِآشناییِ گونه با ریشِ پدر: پنج چکامه از جوانی و پیری"(مانِ کتاب؛ ۱٣٩٣) است که مترجم محترم در اختیار ماتیکان داستان قرار داده اند.
@matikandastan