📢تصویر جاه‌طلبانه‌ی فیلسوف فروتن. مهدی یزدانی خرم: و من دیگر داریوش شایگان را نخواهم دید

📢تصویر جاه‌طلبانه‌ی فیلسوفِ فروتن
@matikandastan

مهدی یزدانی خُرم: و من دیگر داریوش شایگان را نخواهم دید. اولین دیدارم در آن خانه‌ی مملو از سرخی‌اش یکی دو روز بعدِ قدرت‌گرفتن محمود احمدی‌نژاد بود و قبل‌اش هرچه بود تلفنی بود. همان روزی که به منِ غمگین از این انتخابات گفت مهاجرت دردی دوا نمی‌کند و حتا ممکن است جان‌ات را هم بکاهد و این‌که ایران این فاجعه را هم پشت سر خواهد گذاشت...

شایگان قوی و باشکوه زیست. نوشت، خواند، سیگار کشید و جهان را محک زد و چه چیزی از این با شکوه‌تر که او بود.

سال‌ها فکر ساخت، ایده داد، سفر کرد و کشف. دانشِ حیرت‌انگیزش را به رخ کشید و تجربه‌ی زیسته‌اش را روایت کرد.

حالا او بعد هفته‌ها خواب طولانی روی تخت شماره‌ی چهار فیروزگر به خواب خود ادامه خواهد داد در خاکِ پذیرنده و نرم. حسرت من مثل بسیاری از شما واکنشی‌ست عاطفی از فقدانِ او. فقدانی که ناگزیر و ناگریز بود و محتوم. لخته‌های خون مغز جان‌سازش را محاصره کردند و شایگان تاب آورد که در افتتاح سال نو روحِ بزرگ ما شود.

روحی معناساز که حالا گسترده شده بر تاریخِ ایران. همان دانشجوی خوش‌پوشی که در سالِ۱۹۶۸ و میان اعتصاب‌های سوربن و نگاه‌های‌شان رفت و از تز دکتری‌اش دفاع کرد تا مرد سال‌خورده‌ای که از جهانِ پر آشوب امروز خسته بود و امیدوار به ایران و تاب‌آوردن‌اش.

مرگِ شایگان نشانه‌ای بود برای من از زنده‌گی پُر و جانانه‌ی او. رام‌کننده‌ی زمان و زبان. فارسی‌دانی درجه‌اول و مردی که به معنای واقعی کلمه سیر نمی‌شد از خواندن، تماشاکردن و زنده‌بودن. شاید این چند ماه اغما کمی خستگی آن همه بیداری را کم، کرد در تن‌اش تا بتواند آماده‌ی کشف و زیستی دگر شود. یک مرحله‌ی جدید برای شایگان آغاز شده و من در اعماقِ قلب‌ام شادم که در زمانه‌ی بودنِ او کمی بودم، در روزهای خواب‌اش ذهن‌ام کنارش بود و فانوس جادویی زمان‌اش را بلعیدم. و هیچ بد نمی‌دانم که عکس های یادگاری با او منتشر شود و اصلن همه در شکوه‌اش بنویسند که این مرگِ باشکوه سوای بسیاری مرگ‌هاست.

قابی که شایگان برای ما ساخت در عینِ فروتنی‌اش جاه‌طلبانه بود و شادی‌ساز. مملو از طربِ خواندن و دانستن. مشحونِ تاریخ ادبیات و سینما. آکنده از سعدی و حافظ و خیام. جشنی که هم دوست‌داران‌اش هم منتقدان‌اش در آن حضور داشتند و چه‌قدر دلتنگ آن مبل‌های راحتی سرخ خانه‌ی ولنجک خواهم شد که مرکز جهان بودند و سیگار نیم‌کشیده‌ی او که در زیرسیگاری طنین کلماتی را می‌شنید که از دهان فیلسوف خارج می‌شد و می نشست بر گوشِ نویسنده‌ی جوانی که می‌خواست ایران را بگذارد و برود و ماند و نرفت.

دکتر شایگان من آدم مهمی نیستم ولی تمام‌قد به احترام‌تان می‌ایستم.

@matikandastan