اسکار و بانوی گلی پوش - اریک امانوئل اشمیت - سروش حبیبی ⬆️ … …

اسکار و بانوی گلی پوش - اریک امانوئل اشمیت - سروش حبیبی ⬆️

#اریک_امانوئل_اشمیت
#سروش_حبیبی
#داستان


"اسکار و بانوی گلی پوش" داستانی ست از نامه های یک بچه به خدا. "اسکار" که سرطان خون دارد و دکترها از او قطع امید کرده اند به توصیه ی "مامی رز" (بانوی گلی پوش) تصمیم می گیرد برای خدا نامه بنویسد و روزی یک چیز از او بخواهد.
"- خیلی خوب، پس می تونم هر چی خواستم بهش سفارش بدم؟ مثلأ اسباب بازی، شکلات یا اتومبیل...
- نه اسکار، خدا که بابانوئل نیست. تو فقط می تونی چیزای ذهنی ازش بخواهی.
- مثلأ؟
- مثلأ شجاعت، صبر، روشنی!
- خوب، فهمیدم.
- از این گذشته، می تونی برای رفیقات ازش چیزی بخوای!
- با روزی یه خواهش، مامی رز؟ نه، باید صرفه جویی کنم. فعلأ خواهشامو برای خودم نگه می دارم."
"اسکار" روزی یک خواهش از خدا می کند و فردایش در انتظار برآورده شدن است. یاد می گیرد برای کسی که دوست دارد هم چیزی بخواهد و ...
نوع بیان و درک "اسکار" در نامه ها گرچه به یک پسر بچه ی ده ساله نمی آید و حرفهای گنده می زند و ترجمه هم به آن شدت بخشیده، اما نمی توان این را عیب داستان دانست. این که من در ده سالگی این چیزها را نمی فهمیدم دلیل بر این نیست که کس دیگر هم نفهمد."اسکار" از "مامی رز" چیزها یاد می گیرد صبر، بخشش، عشق، و... . در متن نامه ها رشد فکری ی او به خوبی محسوس است. اما این تنها "اسکار" نیست که متحول می شود. "مامی رز" هم پا به پای او شاد تر و فهمیده تر می شود. هر دو بازی ای را شروع می کنند که از نکات جالب و پرمفهوم داستان است. دوازده روز به پایان سال مانده و هر روز را به ازای ده سال فرض می کنند. "اسکار" روز اول متولد می شود و سر ظهر پنج ساله و آخر شب ده ساله می شود. در انتها گویا "اسکار" زندگی را تا به انتها می رود.


@caffekettab