📢در ستایش آن خسرو خوبان

📢در ستایش آن خسروِ خوبان
@matikandastan

قاسم فتحی: حسابش را بکنید؛ توی دنیای غرب؛ یکی از همین جزایر کوچولو موچولویِ پُرمدعا که با قطع روابط گاهی کشف می‌شوند، یک عدد «رضا دانشور» می‌داشتند؛ یک نفر مسلط به تاریخ جعلی و نداشته‌شان؛ یکی که می‌توانست خوب قصه بگوید؛ یکی که هم جامع‌اَلاطراف می‌بود و سوارِ بَر ادبیات. چاپ شدن عکسش روی پول‌ها، دَم‌دستی‌ترین و بَدیهی‌ترین اتفاق ممکن بود، ساختن مجسمه‌اش هم همینطور؛ می‌دادند از روی مکتوباتش فیلم‌ها بسازند؛ بیگ پُروداکشن؛ با شرکت تام کروز و باقی اندام‌هایِ بیمه شده! اما او باید در غربت و عین گمنامی از دنیا برود.
رضا دانشور مَسحورت می‌کند؛ خواندن«خسرو خوبان» مقدمات می‌خواهد؛ موخرات می‌خواهد؛ از آن دست کتاب‌هایی است که برای جمله به جمله‌اش باید ایستاد، فهمیدش و دوباره برای درک کردن تکرارش کرد.
کلمه و اسطوره و اصطلاح و جمله و هر چیزی که به کار نویسنده بیاید، مثل موم توی دستانش می‌چرخد و بازی می‌خورد.
ژان‌کلود کاری‌یِر فیلمنامه‌نویس پرآوازه و مشهور سینما در مقدمه‌ای در ابتدایِ این رمان مشحون از کلمه و خیال، نوشته: «...چون واقعه‌ای حقیقی و کنونی، با کاروانی از شگفتی‌ها، اوهام، رویاهای صادقانه، نبردهای غول‌آسا در مقابله با دشمن همیشگی، نقل می‌شود.»
@matikandastan

📖بخشی از رمان:

«صدای تنور، روزی بی‌خورشید را بر شهر فرود آورد. چراغ‌ها خاموش شدند اما نئون‌هایِ چشمک‌زن، منظر شهر خاکستری را، به شتاب، لکه‌های سبز و نیلی و نارنجی می‌زدند و می‌زدودند. شهر چون اژدهایی خفته، نفس‌های سخت می‌کشید. دیوارهای خانه‌ها و کف خیابان‌ها به ارتعاشی شگفت، موج می‌خورد و همه زمین چون ریمی سیال می‌غلتید.
اسکندر گفت: حشرات الارض در آمده‌اند، همه از کاسه تنبور آن مرد.»
@matikandastan