*داستان باند میخواهد و پهنه -یعنی با ما از جز به کل میرسیم و یا از کل به جز-اما این کشف نیست-یک قاعده معمولی است* …البته این موضوع

*داستان باند میخواهد و پهنه -یعنی با ما از جز به کل میرسیم و یا از کل به جز-اما این کشف نیست-یک قاعده معمولی است*


البته این موضوع بداستان مختص نیست. یعنی قاعده ای از دل داستان بدر آمده نمیباشد. درواقع ساختار شناخت بشری راههایی از قبیل -از کل به جزء- و -از جزء به کل- را فهم پذیر تشخیص میدهد.
ولی این دیدگاه گزاره گرا کامل نیست و در واقع ناظر بر فقط بخش استقرایی شناخت ماست.
شکل دیگر داستان کلاسیک روشی است که امروز کارور را با آن میشناسیم و ایوان تورگنیف استاد مسلم آن است و در آن با کنار هم گذاردن چیزهایی نا مرتبط اما با اشتراک بر موضوعی که ابجکت-شیء زبانی نیست و محتملا"نه تنها با زبان قابل بیان صریح نیست بلکه بعضا" قابل اشاره هم نیست، میباشد.


*وقتی از غفلت ادبی حرف میزنیم یعنی غرق شدن نویسنده در ابجاد ایستگاهی که نویسنده باید برای ما بگذارد*

در چنین حالتی داستان پلکانی از دلایل نیست که چنین ایستگاهی در آن قابل تعبیه باشد و اگر هم نویسنده چنین خطایی میکرد دیگر نمیتوانست به موضوعی عمیق تر از (گزارش "بودن") بپردازد.
امکان نداشت که با آن ساختار بتوان فراتر از گزارشی داستانی از سطح وقایع فراهم کرد. چون نمیشد به عمق شخصیتها نفوذ کرد. به عمق روابط آنها رفت و دید که این روابط با کلمات ساده یا چند صفت قابل بیان نیست.
پلکان راه جلو رفتن مناسبی ست. اما اگر بقول خیام و ابن سینا بخواهیم در عرض زندگی سفر کنیم و تنها مسافر گذرای جاده نباشیم، پس دو راه بیشتر نداریم.

یا باید رمانی بلند پر کشش بنویسیم که خواننده حاضر به شنیدن
( فحش خوری ملس) و (سرپاشاشیدن)
و یا صحنه هایی متعارف تر و بخاطر دورتر بودن از موضوع اصلی لاجرم طویل تر بجای آنها باشد
یا
از نظم و ترتیب جزء ب کل یا کل به جزء دست بشوییم و با رها کردن هر تعلق خاطری به جاده ی سر راست و پلکان معقول
در عرض واقعه سفر کنیم.

🙏🙏🙏🙏🙏