📢پرکشش یا تراژیک؟

📢پرکشش یا تراژیک؟

نگاهی به رمان "هیچ‌وقت، هیچ جا" نوشته صادق عادلیان؛ نشر روزگار؛
۱٣٧ صفحه؛ چاپ نخست بهار ۱٣٩۵
@matikandastan

فریبا منتظرظهور: هیچ‌وقت هیچ جا روایت آوارگی است در روزهای جنگ، بمباران و مرگ، در جنگ ایران و عراق. روایت خانواده‌هایی است که از سر اجبار، بی‌پناه، بی‌پول ، بی‌مهر، دور ازمرد خانواده، در شهری و خانه‌ای مهمان می‌شوند.
مهربانی میزبان، نه وظیفه که لطف است؛ حتی اگر پدر در جنگ و جبهه باشد؛ به مدرسه راه بدهند یا ندهند، حمام راه بدهند یا ندهند، کوچه و خیابان، سر سفره‌ها بپذیرند یا نه، به‌موقع هنگام بیماری به دادشان برسند یا نرسند و آن‌قدر لفتش بدهند که بمیرد، کیسه‌ای آرد با پول خودشان برایشان بخرند یا نخرند...
داستان هیچ‌وقت هیچ کجا در نکوهش جنگ است و ساده و بی‌ادعا و بی‌ شعارزدگی نشان می دهد چگونه جنگ، موجب فقر و فلاکت و دربه‌دری و ویرانی می‌شود.
"نهار نانو خیار، شام نانو دوغ، امروز ظهر نانو پیاز ، الآن نانو شیر، تا فردا نانو چی داشته باشیم !؟...ص٧۰"
راوی داستان، پسر نوجوانی است به نام نیما که با مادر و خواهر کوچکش راهی شهر سمنگان نزد عموهای خود می‌شود. استفاده از راوی نوجوان بی‌هیچ تخطی در نوع بیان احساسات، افکار و دغدغه‌ها و زبان یک نوجوان است.
زبان داستان ساده و قصه‌ای و درکل کتاب یکدست است. نثر نیز روان است. دیالوگ و متن در امتداد هم آمده‌اند و با گیومه یا خط از هم جدا نشده‌اند و مخاطب در خوانش با اندکی تلاش این دو را تفکیک خواهد کرد و به سبک نوشتاری نویسنده و لهجه‌ی راوی زود انس خواهد گرفت.
سبک نگارش سیال ذهن است، فلش بک و فلش فورواردها به‌خوبی پیاده شده .
در داستان شاهد مناسبات و روابط بین نوجوان‌ها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها و عشق‌هایشان هستیم.
عشق خاموش طوبا به نیما، و عشق عیان نیما به لیلی، لیلی‌ای که کم می‌بینیمش و در عطش دیدن و شناختنش می‌مانیم.
شخصیت‌پردازی‌ها ( نیما و جعفر و طوبا و مینا و عمو صفدر و عمو رحیم و دادا و...) خیلی خوب است به‌جز لیلی و تیمور دو شخصیتی که بسیار ازشان نام برده می‌شود اما به‌اندازه‌ی کافی نزدیک‌شان نمی‌شویم و یکی شر ویکی خیر باقی می‌مانند. بیشتر عواقب بودن شان و حسی که ایجاد کرده اند را شاهدیم.
"یه کم درس یادم می دی؟ اصلاً فکر این جاش نکرده بودم. می‌گویم خدا کنه ریاضی نباشه. نیشش باز می‌شود فارسیه. کلمه‌ی فارسی را یک‌جور خاصی تلفظ می‌کند فارسی که یاد دادن نمی خواد. گردن کج می‌کند. می‌گوید شعراش سخته. صداقت و سادگی از سراپاش موج می‌زند. برق چشمانش زیباست ، چشمان لیلی این برق را ندارد اما گیرایی خوبی دارد و به نظرم خیلی قشنگ‌تر است. ص ٢٢"
داستان درعین‌حال، شیرینی و طنازی نگاه یک نوجوان را داراست که اثر را از داستانی تراژیک به داستانی خواندنی و پرکشش تبدیل می‌کند.
"گفت از خدا فقط یه چیز می‌خوام، هیچ‌وقت، هیچ جا، هیچ جنگی پیش نیاد.ص ۱٣٧"
@matikandastan