📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
بله آقا، اون پسربچهی عجیب و نمونهای بود … همون لحظهای که به دنیا آوردمش میدونستم که پیوندش با دنیای واقعی پیوند متزلزلییه
@matikandastan
مادر: بله آقا، اون پسربچهی عجیب و نمونهای بود... همون لحظهای که به دنیا آوردمش میدونستم که پیوندش با دنیای واقعی پیوند متزلزلییه. هرگز جیغ نزد، حتی توی خواب. هیچوقت ونگ نمیزد، داد نکشید... وقتی کوچیک بود توی تختخوابش مینشست و منتظر میموند... هرگز پلک نزد، عطسه نکرد، جیش نکرد، پیپی نکرد، گریه نکرد. هرگز مریض نشد، همهی روز بیدار میموند و شبها مثل مرغ میخوابید. یه کم که بزرگتر شد، میفرستادمش بره برام شیر بخره، و باور کنین، همیشه با یه بطری شیر برمیگشت... یادمه چهقدر ذوقمرگ میشدم... وقتی میفرستادمش صابون بخره، با صابون برمیگشت... همیشه توی سایه راه میرفت، فقط توی چهارراه از خیابون رد میشد... وقتی نوجوون بود دوست داشت مگس بگیره و ماهی صید کنه. خلاصه، پسربچهی خیلی خوبی بود، ساکت مثل یه دختر جوون... تونست دستکم یه چیزی پیش از مرگ بگه؟
پیک: گفت اوخ!
📒اسبهای پشت پنجره
✒ماتئی ویسنییک
✏تینوش نظمجو
📎نشر نی
@matikandastan