چگونه یک داستان کوتاه را آغاز کنیم؟.. دوشنبه ۱۹ عقرب / آبان ۱۳۹۳۳ دیدگاه.. عزیز حکیمی …

چگونه یک داستان کوتاه را آغاز کنیم؟

دوشنبه ۱۹ عقرب / آبان ۱۳۹۳۳ دیدگاه

عزیز حکیمی



ایده یک داستان کوتاه اغلب شبیه کلافی سردرگم – یک توده درهم تنیده و به قول هراتی‌ها «رُده» – به ذهن می‌آید. آغاز یک داستان شبیه باز کردن این کلاف و پیدا کردن سرنخ آن است. البته که در داستان‌ بلند و رمان نیز آغاز آن مهم است، اما در این قالب معمولا نویسنده فرصت بیشتری (از نظر حجم داستان) دارد که بتواند این کلاف را باز کند. در داستان کوتاه این فرصت بسیار کمتر است و به همین دلیل، جملات اولیه آن نه تنها خواننده را به خواندن تشویق می‌نماید، بلکه لحن یا تُن داستان را تا به آخر تعیین می‌کند.

شروعی خوب می‌تواند نوشتن باقی داستان را ساده‌تر کند. اما یافتن جملات اولیه مناسب کار چندان آسانی نیست و نویسنده‌ها ممکن است بیشترین وقت خود را به یافتن آغاز یک داستان اختصاص بدهند. شیوه‌های زیادی برای آغاز یک داستان وجود دارد اما هر آغاز برای هر داستانی مناسب نیست. در این مقاله کوشش شده چند شیوه معمول آغاز داستان بررسی شود.

فضاسازی:

احتمالا آغاز یک داستان از فضاسازی (Scene-setting) رایج ترین شیوه شروع است. هیچ اتفاقی در پاراگراف اول نمی‌‌افتد، بلکه نویسنده ابتدا خواننده را با فضایی که کرکتر یا شخصیت اول در آن حضور دارد آشنا می‌سازد. مثلا داستان نامرد از خالد نویسا با این جملات آغاز می‌شود:

«همه چیز پیش چشم‌های «امرالله» و دو فرزندش و «ملا دین‌محمد» اتفاق افتاد.

طبیعتا‌ هیچ‌کس در یک روز زیبای بهاری که آسمان بعد از باران صاف شده باشد و آفتاب دل‌انگیز گرمی شاد‌کننده‌یی نثار زمین بکند، انتظار حادثه شومی را ندارد؛ اما آن حادثه در چنین یک روز اتفاق افتاد. آن‌روز گویی آب و هوا حالت تکرار نشدنی داشت. آفتاب به گونهء خندان، آن‌طور‌ی که در نقاشی‌هایی برای کودکان کشیده می‌شود، می‌تابید و اشعهء دل‌پذیرش را بر روی برگ‌های جوان درخت‌های لب دریا و علف‌های تازه پخش می‌کرد ـ علف‌هایی که هر یک به شکل «الف» خط نستعلیق راست و استوار بود. چند تا درخت لب دریا‌ی دیوانه «‌سالنگ»‌ دست به کمر زده بودند و نهالک‌های نودهء چنار‌ها با نظم و ترتیب خاصی که نشانیده شده بودند، برای مزارع و باغ‌ها حکم پرچین و دیوار را داشتند. وقتی آدم آن کوه‌های با پره‌های سر‌سبز و دریای خروشان و منظره زیبا را می‌دید شاید با خود می‌گفت، حیف است که این چنین زیبایی‌ها در روزی به نام قیامت خراب شوند.»

داستان‌هایی که با فضاسازی آغاز می‌شوند، باید بتوانند تصویری واضح از فضای پیرامون کرکتر اصلی در ذهن خواننده حک کنند و همزمان بهتر است فضاسازی موجه باشد؛ به این معنا که پرداخت نویسنده به فضا باید بخشی لازم از داستان باشد و نه صرفا محض آغاز داستان. در داستان‌هایی که با فضاسازی آغاز می‌شود، حادثه یا اتفاق اصلی دو یا سه پاراگراف بعد اتفاق می‌افتد.

آغاز با فضاسازی زمانی مناسب است که آن فضا بخشی مهم از داستان باشد و یا اینکه نویسنده قصد داشته باشد مخاطب را در فضایی مشخص قرار دهد تا بتواند داستان را بهتر درک کند. به عنوان مثال، اگر داستان در محیطی ناآشنا یا نامتعارف (گورستان در شب، سلول زندان یا مریخ) اتفاق می‌افتد، یک آغاز خوب می‌تواند دادن تصویری قابل تجسم از آن محیط باشد.

اما گاهی ایده‌ها و پلات داستان مهمتر از فضا است. در آن صورت آغاز داستان بهتر است از همان ایده‌ها و یا اتفاق اصلی باشد. فضاسازی می‌تواند در پاراگراف دوم یا سوم انجام شود و یا همزمان با پیشرفت روایت نویسنده می‌تواند در جای لازم فضا را نیز تشریح کند. مثلا اگر داستان در مورد پیدا شدن یک جسد در یک قریه باشد، احتمالا جملات اولی داستان بهتر است مرتبط با جسد باشد و نه توضیحات مربوط به قریه.

گره

هیچ اشکالی ندارد که یک داستان از «گره» یا Conflict آغاز شود و خواننده از همان اول بداند که چه اتفاقی افتاده است. گره از همان ابتدا توجه خواننده را جلب می‌کند و به نویسنده این فرصت را می‌دهد که جزییات بیشتری از فضاسازی یا شخصیت‌ها به مخاطب بدهد. مثلا داستان «عشق سمسا» از هاروکی موراکامی اینگونه آغاز می‌شود:

«وقتی از خواب برخاست، فهمید که به گریگور سمسا مسخ شده است. همان طور به پشت روی تخت غلتیده بود و به سقف نگاه می‌کرد. مدتی طول کشید تا چشم‌هایش به نور ضعیف عادت کرد. سقف، ظاهرا یک سقف عادی بود. از همان‌ سقف‌هایی که در هر خانه‌ای می‌شود یافت. زمانی سفید رنگ شده بود، شاید هم کرمی روشن. سال‌ها گرد و غبار اما رنگش را به رنگ شیری که روی زمین ریخته باشد، تغییر داده بود. سقف تزیینی نداشت؛ هیچ شاخصه‌ای قابل تعریفی در آن نبود. نه ادعایی داشت و نه پیامی. سقف فقط نقش خودش را در اسکلت خانه داشت و چیز بیشتری هم نمی‌خواست باشد.»

اولین جمله این داستان حتی برای کسانی که