«هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم منظورش از مصلحت چه بوده و برایم مهم هم نیست که بدانم

"هرچه فکر می کنم نمی فهمم منظورش از مصلحت چه بوده و برایم مهم هم نیست که بدانم. تنها چیزی که برای من اهمیت دارد این است که بتوانم به کار ناتمامی بپردازم که تمام کردنش سال ها فلسفه ی وجودی ام بوده... به ناری فکر می کنم. به ناهیده ،به سرهنگ ،به رازهای پنهانی که ممکن است توی آن خمره ها و صندوقچه و لای آن رخت خواب های توی پستو باشند." صفحات 50 و 51

برشی از: رمان پاییز از پاهایم بالا می رود،
اثر: لیلا صبوحی
@matikandastan