📢بخش سانسور شده کتاب زیدآبادی

📢بخش سانسور شده کتاب زیدآبادی
@matikandastal

احمد زیدآبادی: به دلیل اصرار ممیزان وزارت ارشاد، مجبور شدم در کتاب "از سرد و گرم روزگار" پایان یکی از ماجراهایی که برای خواهرم پروین در هنگام کشت پنبه رخ داده بود؛ تغییر دهم. اصل ماجرا اما خنده دار تر از آن بود که آن را برای انبساط خاطر دوستان در آینجا می آورم.
از آنجا که میخ زنی پرستیژی بیشتر و مزدی بالاتر داشت؛ اغلب کارگران می کوشیدند تا میخ زن شوند؛ اما گاهی به جای سن افراد، قد آنان ملاک انتخاب شان برای میخ زنی قرار می گرفت. یک روز خواهرم پروین که قد بلندی نداشت؛ به خلاف هم سن و سالانش، از سوی مباشر یک کشاورز عباس آبادی دانه انداز شد و او در اعتراض به این کار قهر کرد و در گوشه ای ماتم زده و گریان نشست. ماجرای قهر پروین به گوش کشاورزِ عباس آبادی رسید و او هم که مردی سخت بذله گو بود با ورانداز قد پروین خطاب به او گفت؛ تو می خواهی با این قد کوتاهت میخ بزنی؟ کشاورز عباس آبادی سپس بدون آنکه منتظر پاسخ بماند، روی زمین پشت به آسمان دراز کشید و با اشاره به نشیمنگاه خود فریاد زد؛ تو با این قدت بیا اینجای من میخ بزن! با این حرکت، جماعت از خنده روده بر شدند و پروین هم در حین گریه به خنده افتاد. این کشاورز عباس آبادی که از شدت لاغری به "دو کلاک استخوان" شبیه بود، همواره در پی سوژه ای برای تمسخر می گشت تا کارگران را بخنداند. او یک بار که از یافتن سوژه ناکام ماند دست به شرط بندی مضحکی زد و در طول یک نیم روز توانست رکورد صادر کردن بادهای صدا دار را به نام خود ثبت کند. او در فواصل مشخص و به صورت پی در پی، بیش از سیصد باد صدا دار از معدۀ به غایت خشک و لاغر خود بیرون داد.
@matikandastan