📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
محمود حسینیزاد: از پیچ بزرگراه که پیچیده بودم، آن چند هیکل تیره را دیده بودم. وسط بزرگراه
محمود حسینیزاد: از پیچ بزرگراه که پیچیده بودم، آن چند هیکل تیره را دیده بودم. در آن تاریکروشن اوّل چشمم افتاده بود به خط باریک و دراز و نارنجی تیره افق چسبیده به آسمانی کبود، و بعد به آن چند هیکل. وسط بزرگراه. ایستاده. جلو و کنار اتومبیلی. نور چراغهای اتومبیل روشنشان کرده بود.
زدم کنار.
راهبندان نبود. در مسیر دیگر بزرگراه در جهت مخالف، چرا، راهبندان کوچکی درست شده بود، در مسیر مخالف که میرفت سمتِ مرکز شهر. رانندههایی که از سرکنجکاوی ترمز میزدند و آهسته میراندند و سعی داشتند تا در آن تاریکروشن قبل از طلوع ببینند اینطرف چه خبر است. @honarocinema