شیردل.. قرار نبود تب بگیری

@matikandastan
داستانک/
دریا
حسن شیردل

قرار نبود تب بگیری . پاشویه ات کنند و وقتی آب پاشویه را که ریختند توی باغچه یکسر باغچه خشک شود.
از قرار، معلوم شد تب ات واگیر دار بوده.

از قرار معلوم تب ات یقه نباتات را می گرفت و به زنده ها کار نداشت. دکتر ها هم از مریضی تو سر در نمی آوردند. تب زده بود توی چال گونه هات درست همان جا را تاول زده بود بالا.

- چشم خورده !
- خدایی انقدر که قشنگه!
- چی می گی بابا مریضی واگیر دار بوده . ببین چه غلطی کرده
- آخه چرا چال گونه اش فقط؟ مگه می شه؟
- می گن جن عاشقش شده . باور کن در خونه شون هیچ وقت بسته نمی شه جن ها میان در و باز می کنن. می گن کلی طلا براش آوردن.
- می گن عاشق شده!
- نه بابا می گن یکی عاشقش شده!
- می گن معلون نیست زنِ یا مرد!
- نه!
- اره راست می گه!
- می گن پری بوده . به کسی نگید . می گن مادرش که رفته بوده دریا رو ببینه بچه اش چشم آبی بشه از آب دریا خورده اشتباهی تخم پری رو قورت داده .

مامان بزرگ می گوید:
تو همیشه همینطوری بودی
می گوید تو صد و نمی دانم چند سال عمر داری. هنوز تب داری.

مامان بزرگ می گوید: تو بعضی شبها که ماه توی هوا کامل می شود فقط می گویی : دریا، دریا، دریا...

مامان بزرگ می گوید: دکتر ها غلط می کنند تو رفتی تو کما . تو رفتی ته دریا روحت را پدر و مادرت با پری ها برده اند.

مامان بزرگ می گوید : آنوقت هم که توی کما نبودی حرف نمی زدی. هیچکس از تو حرفی نشنید . مامان بزرگ دیگر به جز این ها و حرف هایی که از مردم شنیدم چیزی نمی گویند. تو می شود با من حرف برنی ؟


https://telegram.me/matikandastan
کانال انجمن ماتیکان داستان
داستان نویسان

@vahidhosseiniirani مدیر کانال